احمد! نه به گندم است امیدم، نه به جو

اول حمد خدای قهار کنم
دوم نعت احمد مختار کنم
سوم وصف حیدر کرّار کنم
چارم هجو مردم پَروار کنم

این قول اگر از هر دو جهان رد باشد،
گوینده به هفت قبله مرتد باشد
شادم که همین نظمِ پریشان، روزی
برگی گل بر مزار احمد باشد

احمد! نه طلوع می شناسم، نه غروب
از قحط شمال تا به طوفان جنوب
با مردم بی نوای خود می گویم
افسانه ی یک خرمن وصد خرمنْ کوب

احمد! نه به گندم است امیدم، نه به جو
یعنی نه به کهنه پایبندم نه به نو
این چار کلام بذر ناقابل را
می پاشم و می نهم به امّید درو

تا کی خود را به پیچ و تاب افکندن؟
با قول و قصیده در عذاب افکندن
احمد! ماییم و در هوایت با عجز
بیتی دو، سرودن و در آب افکندن

احمد! نه خدا بود و نه شیطان ما را
نی کفر بهانه شد، نه ایمان ما را
هر بار که این یقین به شک می غلتید،
لبخند تو می کرد مسلمان ما را

واعظ گفت: دوزخ مخلّد سخت است
تاجر گفت: کسب کم درآمد سخت است
شاعر گفت: مدح مردم بد سخت است
دیدیم که یاد مرگ احمد سخت است

یا رب! گل سرخ دیگری بخش به ما
احمد رفته است، حیدری بخش به ما
عرفان و جنون و شعر و افسون و خیال
اینها عَرَض است، جوهری بخش به ما

این خانه نه سقف و نه ستون می خواهد
این عرصه نه شعر و نه جنون می خواهد
تا سرخ تر از همیشه ها جلوه کند
خون می خواهد بهار، خون می خواهد

احمد، احمد! زمین زمینی دگر است
ایمانِ کنونیان به دینی دگر است
بیهوده مخواه دست مردم گیرد
این دست، میان آستینی دگر است

دنیا همه تلخ، اهل دنیا همه تلخ
باران همه تلخ، آب دریا همه تلخ
اقیانوسیم رو به مرداب شدن
امروز، تمام شور و فردا همه تلخ

احمد! نه پلنگ و نه شغال آمده است
کفران شده نعمت و زوال آمده است
این رود که پُل می شکند از پی پل
سیلی است که بعدِ خشکسال آمده است

احمد! دریا دروغ می گوید و بس
جنگل در سوگِ خویش می موید و بس
این مزرعه می شناسد این مردم را
سنگ است که پشتِ سنگ می روید و بس

این قومِ جهاد کرده آخر سر باخت
سر باخت، ولی پی زر و زیور باخت
احمد! این دور ، دورِ بی تمکینی است
در اصغر اگر نباخت، در اکبر باخت

دیدم رمضان و عیدِ این مردم را
این دیگِ پُر و اجاقِ بی هیزم را
با روزه ی ما فروختند آخر ماه
انبانِ زیادمانده ی گندم را

بردیم، ولی جنازه ی بی کفنان
خوردیم ولی طعنه ی مردان و زنان
بستیم ولی دل به بهاری که نبود
ماندیم، ولی کیسه کش نرم تنان

امروز، اگر نشسته ی زنجیری
فردا اگر انداخته ی تقدیری
نومید مشو، دو لقمه نانت بدهند
آن روز که از فریب خوردن سیری

باری منم از طنابِ رد آویزان
از نیک رمیده و به بد آویزان
این دست، که از گردنم آویخته شد
تا گردنم از کجا شود آویزان

احمد! نه کبوتر و نه گُل باید بود
تا معرکه گرم است، دُهُل باید بود
مقصود، فرنگ است و مسافر همه قوم
خوش می رود این قافله، پُل باید بود

خون شو، که نسیمِ نوبهاری برسد
بشکن، که به قوم، کار و باری برسد
احمد! سرطان بگیر کز برکت آن
نانی به دهان مرده خواری برسد

آهنگ سکوت ما رساتر خوش تر
افسار شکموران رهاتر خوش تر
آری، بگذار تا نکوتر بخورند
این چوب خداست، بی صداتر خوش تر

با بیم تمام از تمام تبعات
با پوزش سخت از عموم حضرات
افسانه ی رنج ما ندارد پایان
تقدیم به روح پاک احمد، صلوات

شناسنامه