انتظار از من به تنگ آمد سفر آغاز شد
در همه دیوار ها آواز در آغاز شد
چون چراغ کوچکی در جنگ با شبهای درد
آنقدر در خود تپیدم، تا سحر آغاز شد
سرنوشتم بازی امنیت و تسلیم و من
تا سخن از عاشقی گفتم خطر آغاز شد
این زمین معتاد باروت است و من معتاد عشق
خواب می بینم که تاریخ دگر آغاز شد
کوه بودم با صبوری های بی فرجام خویش
در خودم آتش زدم، زیر و زبر آغاز شد
مثل حوا رانده از كاخ بهشتم، راضى ام
تا که (نه!) گفتم، ز عصیانم بشر آغاز شد