صبح تاریکی که جان آتش گرفت
کهکشان در کهکشان آتش گرفت
در غروبش از خلیج فارس تا
بیشۀ مازندران آتش گرفت
روح سبزش تا ز تن پرواز کرد
جان باغ و باغبان آتش گرفت
گفتمش ای مهربان لختی درنگ
ناگهان دیدم زبان آتش گرفت
با طلوعش نیمۀ خرداد ماه
هیبت نمرودیان آتش گرفت
با ورودش بهمن سرما زده
قطره قطره آب شد آتش گرفت