آخرین اشعار

محبت گناه نیست

او دیده است، زنده‌گی ام رو به راه نیست
او هم که در کنارم گاه است، گاه نیست

ناپایداری اند زنان، خون خواستن
چون گردش همیشۀ خورشید و ماه نیست

شاعر شدم…نه، سوختم از غم وگر نه که
دنیای پشت شیشه سفید و سیاه نیست

صبحی که از کنار تو برخاستم بد است!
شامی که نامدم طرفت اشتباه نیست؟

گاهی گریستم سر خود را به دامنت
گفتی:«بس است این همه… چشم است چاه نیست»

دور و دراز دیدی و رفتم، نوشته بود
بر موتر قراضه: «محبت گناه نیست»

شناسنامه