شايد هزار سال از اين گير و دار پيش
در كنجى از جهان
من شاه،
تو وزير
يا اينكه نه،
در كنج ديگرى و پس از يك نبرد سخت
تو بر سپاه فاتح آن روزگار امير
من پيش تو اسير
شايد هم اينكه نه،
تو تاجرى كه امتعه ات مُشك و زعفران
من با بساط حُله و ابريشم و حرير
همراه كاروان شده با هم به يك مسير
يا اينكه نه،
بر راه كاروان پُر از سود تاجران
با بار مُشك و حُله و با بار زعفران
ما هر دو رهزنى به كمين در رهى خطير
در دست هاى هر دوى ما خنجرى شرير
يا اينكه نه،
يك عُمر در سكوت عميق مغاره اى
در خلسه و دعا
ما هر دو راهبى كه نشسته به انزوا
بسيار آشنا به نظر مى رسى رفيق!
بعد از هزار سال به ديدارت آمدم
بعد از هزار سال
فرقى نكرده حال
تو بر سپاه حُسن و ملاحت همان امير
من باز هم اسير
بعد از هزار سال
هر چند دور و دير
دست مرا بگير