هر بیوطن به یاد وطن گریه میکند
مرغ اسیر پشت چمن گریه میکند
وطن به نام بلند تو افتخار کنم
برای خدمت تو جان خود نثار کنم
بیا به بیکسیِ باغ و راغ گریه کنیم
به ملک بیچمن و بیچراغ گریه کنیم
حریم باغ به دست کلاغها افتاد
بیا که با جگرِ داغ داغ گریه کنیم
کَی فراموش شود کابل ویرانک ما
جادهٔ شهرنو و آن پل لرزانک ما
با رفیقان شب مهتاب زِ یادم نرود
تا و بالا شدن تپهٔ پغمانک ما
دلم از بیوطنی پشت خودم میسوزد
که چه بازیچه شده خاک غریبانک ما
حرص دنیا چقدر خاطرهها داد به باد
جشن آزادی و شبهای چراغانک ما
خوشهوا بود به آن شاعر حماسهسرا
تخت رستم به سر کوه سمنگانک ما
ما به این مردم دنیای گرسنه چه کنیم
دست هر دزد فتاده است به گریبانک ما
با یکی کاسهٔ شوربا و دوسه نان فطیر
هر چی میشد به خدا، عزت مهمانک ما
یاد لاندی پلو و قصه و افسانه بخیر
پتۀ صندلی و کیف زمستانک ما
نمک خوان وطن، دیدۀشان کور کند
چه بگویم که شکستند نمکدانک ما
فارغ از کینه و از عقده و از درد و الم
چقدر لطف و صفا بود، به دورانک ما
هر دم از کوی خرابات صدا بود بلند
از همه نغمه سرایان غزلخوانک ما
میلههای گل نارنج، ز یادم نرود
کوه گک و دره گک و دشت و بیابانک ما
میلهها بود به هر باغ و به هر عید و برات
قرغه و بابر و استالف و پروانک ما
سخن از خامۀ کهزاد به افسانه کشید
غزلش غوره بدل ماند، به دیوانک ما