زمانه او زمانه …
زمانه این زمانه او زمانه این زمانه قدر آدم را نمی دانه
در بساط خاطر آدم جز غم دنیا نمی مانه
مرا زیبا دیاری بود که اکنون خاطرم با اوست
دل و دل زنده داری بود که خاطرم با اوست
شب است و غم گرفته چارو سویم بیا ای دوست و بنشین روبرویم
بیا تا غصه غم را و شب را اگر خوابت نمی آید بگویم
زمانه این زمانه او زمانه این زمانه قدر آدم را نمی دانه
در بساط خاطر آدم جز غم دنیا نمی مانه
خوشا باغ و بهاری بود که اکنون خاطرم با اوست غمی و غم گذاری بود که اکنون
درخت خشک بار هم ندارد نه تنها گل که خاری هم ندارد
بیا ای ابر و بر باغی بگرییم که امید بهاری هم ندارد
زمانه این زمانه او زمانه این زمانه قدر آدم را نمی دانه
در بساط خاطر آدم جز غم دنیا نمی مانه…