«خلیفه قاسم» داستان زندگی یک مخترع و مهاجر افغان به نام قاسم است که ابتدا راننده بود. در واقع در افغانستان به رانندگان خلیفه گفته میشود و وی به «خلیفه قاسم» معروف شده است.
قاسم به دلیل اینکه میدید همکارانش بعد از مدتی طولانی از کار کردن با دستگاه هوابرش بیناییشان را از دست میدادند و این دستگاه آسیب زیادی برایشان به دنبال داشت، به فکر اختراع دستگاهی میافتد که این آسیبها را به دنبال نداشته باشد. بنابراین بیش از یکسال زمان صرف اختراع خود میکند و با وجود اینکه حتی سواد ندارد، با آزمون و خطاهای بسیار، دستگاه خود را به ثبت میرساند.
یک سال نیز به صورت آزمایشی و رایگان آن دستگاه را در اختیار دوستش قرار میدهد و نتیجه آن میشود که در حال حاضر بیش از ۱۰۰ نمونه از دستگاه را به فروش رسانده است که در حال استفاده هستند.