روشنایی خاکستر، داستان زنی است که همه ی ما می شناسیم. زنی که در کودکی به مرد معتاد نامهربان و سنگدل به ازدواج داده می شود. داستان کودکی که به جای درس و مکتب، شوهرداری و خانه داری می آموزد. او قبل از اینکه زندگی کند، زندگی می آفریند. از شوهری که دوستش ندارد و از شوهری که زندگی را فدای یک دود تریاک کرده است، صاحب فرزند می شود. زهرا لت و کوب می شود و شب ها گرسنه می خوابد. زهرا مادر است اما مادر دختری که معیوب است و مفلوج . این داستان را ما هم شنیده و دیده ایم، این داستان من است، داستان تو است و داستان هر زنی دیگر می تواند باشد. هریک از ما گاهی این ابهام و این سردرگمی و نامرئی بودن را تجربه و حس کرده ایم.
نویسنده داستان انگار جسارت کرده است و داستانی زنی را به تصویر کشیده است که همه ما می شناسیم اما نادیده گرفته ایم. در حقیقت، این داستان خودش است که برای مان حکایت می کند، ما می شنویم و خود را در لا به لای آن می یابیم. نه تنها در تاریخ افغانستان، بلکه در تاریخ جهان، اغلب یک طبقه و یک جنس صحبت ها و روایاتی داشته اند و ما فقط شنیده و خوانده ایم و گاهی هم، حتی نتوانستیم بخوانیم چون صدای زن در نوشتار و گفتار کم رنگ بوده است. در کل، زن ها آن حمایت و امکانات لازم برای نوشتن، شخصیت سازی و استقلالیت بوده است، نداشته اند. چنانکه ویرجینا وولف، نویسنده ی چیره دست و فیمینست زیرک انگلیسی می نویسید: “اگر زن ها امکانات می داشتند می توانستند مثل شکسپیر بنویسند…”. در کل، صدای زن که در این داستان خوانده و شنیده می شود جسارت خانم یگانه را بیشتر و داستان را زیباتر می سازد چون این زن است که می تواند از خودش بگوید و از حقایق جامعه ی مرد ستیزانه پرده بردارد.
آنچه داستان را ستودنی می سازد، بیان تابو هایی است که به ندرت به آن پرداخته شده است. مثلا خانم زهرا از شب زفاف و شب عروسی می گوید؛ از هراس و وحشتی را که حس می کند. از اولین تجربه عادت ماهانه، حیض، از ازدواج های قبل از وقت، از خشونت های فامیلی مثل لت و کوب خانم توسط شوهرش، خشونت زن علیه زن، از اعتیاد شوهر و ناچاری خانم اش، از تابوی طلاق و عدم صلاحیت زن در طلاق دادن، از حق حضانت طفل که با مادر جفا کرده به شوهر داده می شود. این همه حقایق تلخ و تابو های روزگار ما است که انگار در لوح حک شده و پذیرفته شده است اما اینکه این تابوها موقعیت و عواطف یک زن و یک مادر را متزلزل و بی ثبات تر می سازد، همیشه نادیده گرفته شده است.
هرچند داستان روشنایی خاکستر خانم زهرا یگانه زیبایی ها، ژرف نگری ها و مهم تر از همه صدای رسای یک زن را بیان می کند اما کوتاهی های خودش را هم دارد. داستان به زبان خیلی ساده نوشته شده است. لذتی که در آرایش متن، استفاده از صنیع ادبی مثل استعاره و تشبیه می باشد، به ندرت در داستان دیده می شود چنانکه خواننده را به دنیای تخیل و لحظات رویایی که معمولا در داستان ها می باشد نمی برد. گویا خواننده دارد اخبار معمول روز را می خواند و اخیرا اینکه مبالغه بیش از حد در بیان شخصیت مرکزی داستان کودک ۱۴ ساله که می تواند از تمام دشواری ها اکثرا پیروز بدر آید. و یا اینکه این کودک چهارده ساله هرگز دچار ابهام، تردید و اشتباه که در بین انسان ها معمول است، نمی شود و نقش یک بازیگر موفق را که تلاش دارد داستان را موفقانه فتح کند را خیلی زیرکانه بازی میکند و در پایان داستان، از تمام آزمون ها موفقانه بدر می آید.