«گیسوان کابلی» مجموعه شعری تازه است از شاعر توانا، محمدحسین انصارینژاد. این کتاب مجموعه آثاری است که این شاعر دربارهٔ افغانستان سروده است. امری است بیسابقه انتشار یک مجموعه شعر کامل از یک شاعر ایران، همهاش دربارهٔ افغانستان. و انگیزهٔ این کار هم نمیتواند باشد جز علاقه به این سرزمین و این مردم از سوی این شاعر.
انصارینژاد سالهاست که با افغانستان و شاعران آن حشر و نشر دارد. پیش از این نیز یک گزیده از آثار علامه سید اسماعیل بلخی را منتشر کرده است.
کتاب گیسوان کابلی او در دو فصل شکل یافته است، یکی «از جادهٔ هرات» و دیگری «چکامههای کابلی» و در مجموع پانزده شعر بلند و کوتاه از این شاعر را در خود جای داده است.
کتاب با مقدمهای از دکتر غلامعلی حداد عادل رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی شروع میشود. در مقدمهٔ کتاب میخوانیم «این شعرها… نشانهٔ همزبانی و برخاسته از همدلی شاعر با مردم افغانستان است و بهتر بگوییم حرف دل مردم ایران است که به زبان شعر به قلم انصارینژاد آمده است. این همدلیها و همزبانیها، این بستگیها و دلبستگیها که چکامههای کابلی نمونهای از آن است، حکایت زنده بودن ملتهای ماست.»
شعری از این کتاب را میخوانیم:
این شاهراه قونیه است، یا جادهٔ هرات شماست؟
اینجا سماع حضرت شمس، در شور و در بیات شماست
این بانگ «شاه کابلی» است، از شامگاه بلخ مگر
محو قمارخانهٔ ما، مبهوت کیش و مات شماست
گرسیوَزی کشیده کمان، تیرش کمانه کرده دریغ
تیرش به روی نقشه دوید، این مرز بیثبات شماست
میخواند از مزار سخی، شیراز را و قونیه را
این جلوهٔ حیات من است، این جذبهٔ حیات شماست
یلدای من بلندتر است از گیسوان کابلیات
چای و پنیر و پستهٔ ما، دلتنگ سور و سات شماست
هر شیعه است سنی شرع، هر سنی است شیعهٔ عشق
این سنت هزارهٔ ما این صافی از صفات شماست
شور شهید بلخیمان از خاک کربلاست، ببین
هلمند را که هر نفساش شبخوانی فرات شماست
کو حاجتی به قبلهنما، هر دو اذان به اذن رسول
ساعت به وقت شرعی ما، حی علیالصلات شماست
گرداب و بیم موج کجاست با بادبان نام حسین
تا کشتی نجات من است، تا کشتی نجات شماست
پیر هرات و حافظ شهر، از یک بهار رد شدهاند
این شاخهٔ دعای من است، آن شاخهٔ نبات شماست
تاریخِ درد و رنج من است تاریخِ درد و رنج شما
اندوه دومان من است رنگی که در دوات شماست
این ابرهای جامهدران باران گریههای مناند
ابر دیار مادریام در کوه و در فلات شماست
اینجا نشستهام که غروب، نم نم غزل قدم بزنیم
این شعر، یک بغل گل سرخ در باغ خاطرات شماست