خلاصه کتاب
در روزگاران قدیم، خارکنی هفت دختر داشت و از راه فروش پشتکیهای خار امرار معاش میکرد. روزی او در پشتک خار طلایی پیدا کرد و دو روز متوالی، هرروز طلا مییافت و به خانه نزد دخترانش میبرد، آنها از این که دیگر فقیر نیستند خوشحال بودند. روز سوم مار سیاه بزرگی از پشتک درآمد و در ازای طلایی که متعلق به او بود، یکی از دختران را برای ازدواج خواست. پدر به خانه آمد و موضوع را به دختران گفت. دختر کوچکتر قبول کرد و زن مار شد. مار به همراه ماران دیگر مسافت طولانی را پیمودند و به یک قصر مجلل رسیدند. ناگهان مار سیاه تبدیل به جوانی رشید و رعنا شد و آنها زندگی مشترک خود را با خوبی آغاز کردند. اما بار دیگر دختر گرفتار مادرشوهر ناسازگار به نام خسرمادر شد و به علت بدرفتاری او، آن دو به شهر دیگر گریختند و با خوشی و خرمی دوباره زندگی خود را آغاز کردند.
در این کتاب داستانهای دیگری با عنوانهای گل پری، شاه و مهر، برادران همدل، قسمت، گل دختر، رفیق نااهل و… به نگارش درآمده است.