مجموعه داستان «مرگ مفاجات»

مجموعه داستان «مرگ مفاجات»

معرفی کتاب

در کتاب آمده است:

مرگش همه ی اهالی را یک دفعه تکان داد (یعنی شاه ولی هم آخر مرد؟) تا یادشان می آمد، شاه ولی بود و گورستان. آن قدر مرده دفن کرده بود که هیچ کس حسابش را نمی دانست. هیچ کس باور نمی کرد که بمیرد و شاه ولی با آن قد خمیده و ریش سفید انبوه، سر جنازه اش حاضر نباشد. اما حالا که می دیدند خود شاه ولی مرده است، آن قدر شگفت زده شده بودند که گویا خورشید از طرف مغرب طلوع کرده است. برای آن ها گورستان بی شاه ولی یک چیز غیر عادی و بسیار زجرآور بود، مثل درختی که زمستان گل بدهد یا مرده ای که توی تابوت نفس بکشد. آن ها هیچ وقت گورستان را بدون شاه ولی ندیده بودند و … .