مجموعه داستان «سنگ و سیب»

مجموعه داستان «سنگ و سیب»

معرفی کتاب

مجموعه داستان «سنگ و سیب» اثری از نویسنده معاصر افغانی، حسین حیدربیگی است که در گروه سلسله کتاب های تحت عنوان ادبیات معاصر افغانستان توسط نشر عرفان (محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی) چاپ و منتشر شده است.

مجموعه داستان «سنگ و سیب» شامل دوازده داستان کوتاه با لهجه فارسی دری با عناوین: «نیمروز خاکستری»، «گال وان»، «خرس»، «سنگ ها و سیب نورس»، «باتور»، «سیم آخر»، «دره مارتو»، «گاوسنگ ها»، «حاج اسماعیل خصی گر»، «من مرده ام!»، «آیه سرخکان» و «وقتی بهار بیاید» است که تمامی آنها در فضاهای جغرافیایی داخل افغانستان به وقوع پیوسته‌اند.

حسین حیدربیگی از داستان نویسان معاصر افغانستان است که طی سال های اخیر توانسته با حضور در محافل ادبی هنرمندان مهاجر افغانستان گام های محکم و مؤثری در جهت معرفی این قشر از هنرمندان افغانی بردارد.

حیدر بیگی در مهرماه سال (۱۳۸۲) در جشنواره قند پارسی، در بخش مسابقه داستان نویسان جوان افغانستان در تهران توانست رتبه دوم را به دست آورد.

حسین حیدربیگی با آنکه سال‌هاست به عنوان یک مهاجر در سرزمین ایران زندگی کرده اما ترجیح داده است پس زمینه و بستر داستان‌هایش را در سرزمین مادری خود یعنی افغانستان قرار دهد. تصویری که حیدربیگی با داستان هایش از سرزمین افغانستان ارائه می‌دهد، با تصاویر رسانه‌های دیداری و شنیداری جهان از افغانستان متفاوت است. این نویسنده محوریت داستان‌هایش را بر روی مضامین کلیشه‌ای رایج که این روزها از سرزمین افغانستان ارائه می شود و در آن پدیده‌هایی همچون «جنگ» و «قحطی» به عنوان محورهای اصلی در این سرزمین معرفی می شود، قرار نداده است.

محوریت مضامین داستان‌های حیدربیگی روابط عام انسانی در موقعیت جغرافیایی افغانستان و در زمان حال است. محل وقوع اغلب حوادث در داستان های این کتاب در محیط های باز و بافت های روستایی است. از زندگی شهری و همچنین دغدغه‌های انسان معاصر شهرنشین در داستان‌های این کتاب خبری نیست. ساکنان روستاهای کوچک و بزرگ افغانستان، اغلب قهرمانان داستان های مجموعه «سنگ و سیب» هستند.

محور اصلی اغلب داستان‌ها بر روی مضامین و دغدغه های فردی استوار است. هیچ یک از آدم‌های حاضر در داستان‌ها به منافع عام و همگانی نمی‌اندیشند، بسیاری از آنها بر اثر قرار گرفتن در یک شرایط ویژه زمانی و مکانی، تنها منافع فردی را لحاظ قرار می دهند و برای حفظ آن معمولاً حوادث و اتفاقات غیرمنتظره ای را تجربه می کنند.

با آنکه نویسنده سعی کرده از پرداختن به چهره «فقر» آن هم به صورت عریان پرهیز کند اما سایه این مفهوم (فقر) بر تمامی داستان های کتاب گسترده شده است. به دنبال این گستردگی همه گیر واژه فقر در پیکره داستان های حیدر بیگی، ناخودآگاه ذهن مخاطب به جست وجوی علل این پدیده می پردازد و در ابتدای این جست وجو اولین گزینه مخاطب پدیده دیگری به نام جنگ است که مفهوم فقر یکی از پیامدهای ویرانگر آن محسوب می شود، همچنین در داستان های این کتاب پدیده جنگ حضور مستقیم ندارد. اما عواقب و پیامدهای گوناگون آن در سایر روابط انسانی به وضوح دیده می شود.

در داستان کوتاه «نیمروز خاکستری» نویسنده سعی کرده به جنگ نگاه دور و غیر مستقیم تری داشته باشد: جسد یکی از مردان نظامی که در زیر آوار برف (سقوط بهمن) قرار گرفته، توجه حیوانی وحشی (روباه) را به خود جلب می کند. روباه در وهله اول به جسد نزدیک نمی شود، از آن هراس دارد (جفتش به دست آدم ها کشته شده) آنچه از ذهن روباه می گذرد، بیشتر دغدغه های انسانی است که به این صورت نمود پیدا کرده.

مرور ذهنیات روباه، چشم انداز جغرافیایی منطقه و همچنین آدم های مستقر در آن حوالی را مشخص می سازد. در زمان های تردید روباه در دوری گزیدن و یا نزدیک شدن به جسد، اتفاقات در حال وقوع در آن منطقه که بیشتر محل تردد نظامیان است، برای مخاطب روایت می شود. سرانجام روباه به جسد نزدیک می شود و قسمت هایی از دست قطع شده جسد را می خورد ولی با وضع اسفناک و چندش آوری آنچه را خورده بالا می آورد. در این بخش نویسنده تلخی و تراژیک بودن قضیه را برای خواننده یادآوری می کند.

ناشر در مقدمه کتاب آورده است: «ملت ما درگذر از توفان این سال ها، اگر کلاهی بر سرش مانده باشد، آن نیست مگر مشتی تجربه نیک و بد زندگی که در آثار مکتوب این نسل سرگشته اعم از نظم و نثر ثبت شده است. اگر برای ضبط این خون نگاشته ها فکری نشود، ممکن است در محشر فردای تاریخ این آب و خاک، عریان محشور گردیم.»