فریادی از ژرفای روستاهای شمال سرزمینم
در رمان پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود می خوانیم: ”…بچیم، داوود واری آدمِ نماز خوان و اهلِ صالح یافته نمی توانی. بچهء سرخَم است، یک سرو دو گوش است، کَس و کوی ندارد؛ مثل پدر خود زن دوست ازش تیر نشو. کِشتش کنی، نمی روید.”