منوچهر فرادیس در رمان «سالها تنهایی» ماجرای غربت خانواده ای را به تصویر میکشد که در آن داکتر سهراب سحاب نقش پدر، گلثوم نقش مادر، سپیده نقش خواهر و مسعود نقش پسرِ خانواده را بازی میکنند. کانون گرم این خانواده با مهاجرت به سردی میگراید. خانوادهی داکتر در دوران کمونیستها پناهندهی انگلستان میشود و داکتر با رویکارآمدن طالبان به پاکستان میگریزد. با آن که داکتر از رفتنش به پاکستان پشیمان است، ولی ميل ملحقشدن به خانواده را هم ندارد. به نامههای پسرش جواب نمیدهد و در پشت تلفون با پسرش درست حرف نمیزند.