داستان روایتی از زبان نزدیکترین دوست درویش پنجم – شخصیت اصلی رمان و کسی که در کتاب نامی از او برده نشده – است.
راوی از روزهای گذشتهیی که با درویش پنجم یکجا گذشتانده حکایت میکند؛ از ویژهگیهای منحصر به فرد درویش پنجم، از بحثها و گفتوگوها و درد دلهایشان، از طرحهایی که درویش برای ساختن فیلم و سرودن نظمی در ذهن داشت، از این که چهگونه درویش پنجم برای فرار از خودش – این موجود شوم و نگونبخت – قصد سفر میکند، از نامههایی که شخصیت اصلی برای راوی از دیگر کشورها – پس از آنکه سفر میکند – میفرستد، از این که درویش پنجم در نامههای خود در مورد خانواده و چهار درویش دیگر چه میگوید، از این که چهگونه درویش پنجم زنش را از دست میدهد و بالاخره از این که چهگونه پسر درویش پنجم برای گرفتن انتقام خون چهگوارا به چریکها و راهروان او میپیوندد.