داستان بلند «بیگم» سلمانعلی جاغوری، داستان دختری به نام بیگم است. دختری دوازده ساله که به اجبار تن به ازدواج جوان بیسواد میدهد و زندگیاش در مسیر تلخی میافتد. او از ازدواج و زندگی مشترک چیز زیادی نمیداند و ازدواج برای او کابوسی بیش نبوده است. این زندگی مشترک، زمانی تلختر میشود که شوهر جوانش به کویته در پاکستان میرود و معتاد میشود. پس از چند سال انتظار «بیگم» به سراغ او به کویته میرود و او را گرفتار در چنبره اعتیاد مییابد که فرار از آن ناممکن مینماید. از این به بعد زندگی بیگم در سراشیبی قرار میگیرد و تلختر میشود.
سلمانعلی جاغوری، در داستان بلند «بیگم» به ازدواج اجباری، ازدواج دختران در سن پایین، آداب و رسوم دست و پاگیر و سنتی در میان هزارهها و مردم جاغوری اشاره دارد. او این مشکلات را به نیکویی بازتاب میدهد. از اینرو، او را در حوزه اجتماع و داستاننویسی از نخستین مدافعان حقوق زنان میدانند. در روزگاری که زنان سرنوشتی تلخی داشتند، او از حقوق آنان دفاع میکند و تلخیها و پیامدهای ستم بر زنان را در داستانش به خوبی نشان میدهد.