رمان «زمین زهری» مانند دیگر رمانهای سلطانزاده، روایتگر اوضاع ناگوار و سهمناک چهار دهه ی اخیر افغانستان است. از این رو، میتوان «زمین زهری» را رمانی سیاسی تاریخی خواند؛ رمانی که از اول تا پایانش بر گرد چیزی میچرخد که «از شروع حکومت کمونیستها تا دوران دموکراسی (2017) بر مردم این سرزمین گذشته است.»
نویسنده بدون اینکه خود در جایگاه یک قاضی بنشیند و راجع به قضایای کشور اظهار نظر کند، با آفریدن ماجراها و خلق کشمکشهای داستانی، اوضاع و نابسامانی های زادگاهش را هنرمندانه روایت کرده است. شخصیت محوری یا قهرمان داستان، دانشجوی دوره ی لیسانس رشته ی کیمیا در دانشگاه کابل است. او بدون هیچ جرمی دستگیر میشود و مطابق با رشته ی تحصیلی اش برای او جرم تعیین میکنند به این صورت که او برای «اشرار» یعنی مجاهدین، ماین درست میکرده است؛ چیزی که روح او هم از آن خبر ندارد. بنابراین، در جمع اعدامی ها قرار میگیرد، اما اعدام نمیشود.
بر اساس پرونده قضایی وی که شغل ماین روبی برایش تعیین شده است، او را به دشتی میبرند که در آنجا ماین های بی شماری کاشته شده اند. از او میخواهند که آنها را کشف و خنثی کند. او از همان زمان که کشف و خنثی کردن ماین های کاشته شده مجاهدان را شروع میکند، با تبدیل رژیم های سیاسی و آمدن گروه های مختلف همچنان در چنگال آنها باقی میماند و به زور حکمروایان هر دوره به کارش ادامه میدهد. او در دوره ی مجاهدین، طالبان و سپس در دوره ی جدید نیز به کارش ادامه میدهد. در دوره ی جدید، با آمدن خارجی ها و آوردن ربات های ماین روب، کارش را از دست میدهد و از دره ها به شهر می آید.
«زمین زهری» با زاویه ی دید اول شخص روایت شده است و زبانی ساده دارد. بر خلاف رمان های «سینماگر شهر نقره» و «دریغا مال عمر» که از یک سو، شخصیتهای زیادی دارند و از سوی دیگر، بار اصلی معرفی شخصیت ها و انتقال اندیشه و فکر و باور آنها به دوش گفتوگوها گذاشته شده است، شخصیت های اندک و گفتوگوهای ناچیزی دارد. شخصیت های این رمان بی نام و نشانند و ظاهرشان را چندان نمیتوانیم ببینیم، اما درون آنها را خوب میشناسیم و از رفتار و باورهایشان میدانیم که آنها به کدام دوره مربوطند و به کدام گروه سیاسی، دینی و مذهبی وابسته اند. قهرمان رمان هم حتی نام مشخصی ندارد و مشخص نشده است که به کدام گروه قومی و مذهبی تعلق دارد، اما آن گونه که به خواسته های درونی او بارها مراجعه شده است، به خوبی با او همذات پنداری میشود.
نثر رمان بی تکلف است و با آنکه گفت وگوهای زیادی وجود ندارد، اما گفتوگوهای داستان تا حدودی از واقعیت دور رفته اند و نمی توانند شخصیت ها را آن گونه که بایسته است، معرفی کنند. در واقع، گفتوگو در این رمان سهمی ناچیز دارد و این گفت وگوها نتوانسته اند در پیشبرد داستان، معرفی شخصیتها و انتقال فضا و تم داستان نقش خوبی بازی کنند.
مکان داستان، دره هایی نزدیک کابل است که قهرمان داستان از دوره ی کمونیستها، با شغل ماین روبی کشانده میشود به آنجا و تا دوران دموکراسی، ماین های فرش شده به دست گروه های مختلف را کشف و خنثی میکند. او سالها بدون ارتباط با مردم و اجتماع به کارش ادامه میدهد و پیامدهای ناگوار اقتصادی و روانی ماین ها را بازگو میکند. او به سرزمین و زادگاه و هموطنانش عشق دارد. پس شب و روز در تلاش کشف و خنثی سازی بیشتر ماین است تا مبادا این ماین ها زندگی کسی را بگیرد. از این رو، از کارش لذت میبرد. البته او در این کار تنهاست و به تنهایی نمیتواند این همه ماین را خنثی کند که بیشتر کشورهای دنیا در ساختن و انتقال و فرش کردن آنها در افغانستان دخالت دارند. پس تلاشش را بیهوده و بی ارزش میپندارد.
«زمین زهری» آن قدر با مهارت و خوب روایت شده است که خواننده هنگامی که آن را میخواند، هراس، نگرانی، اضطراب و بی تابی قهرمان داستان را به خوبی در تن خود حس میکند و پا به پای شخصیت اصلی رمان، روزها و شب ها با ماین ها سر و کار دارد. هر آن با او یکجا مرگ را تجربه میکند و بعد از رهیدن از مرگ، احساس خرسندی میکند و شادمانی در مویرگ هایش میدود. با او یکجا بر لبه ی تیغ حرکت میکند که با اندک اشتباهی ممکن است زندگی اش بر باد شود؛ چنان که ماین روبان زیادی پیش از او چنین شده اند. او با تمام تلاش، کارش را به درستی انجام میدهد و از این بازی مرگ یا دست و پنجه نرم کردن با مرگ، جان به سلامت میبرد.
سلطانزاده با روایت این رمان میخواهد بگوید که در این کشور چه گذشته است و چه کسانی با چه انگیزه هایی در کوه ها و صحراهای وطن ماین کاشته اند. این ماین کاری چه پیامدهای روانی، اقتصادی و صحی دارد. مردم در چه وضعی زندگی میکردند، با چه روحیه و روانی زندگی میکنند و چرا چنین میکنند. در کنار این، روی انگیزه ها و خواسته های کشورها و دولت هایی انگشت میگذارد که در پشت پرده این قضیه دست دارند و آنها را زیبا و هنرمندانه از زبان قهرمان رمان بیان میکند.