آخرین اشعار

ذهن مرگ‌اندیش

رو به آیینه‌ست چشمت خیره شو در خویش خود
چند باید خو کنی با ذهن مرگ‌اندیش خود

زنده‌گی، زن، خانواده، اجتماع اما چه سود؟
آدمی تنهاست در خود، در دل درویش خود

این‌که در تو گرگ غمگینی‌ست تنهایی‌زده
این‌که می‌بافی خیالی، لعبتی را میش خود

صبح‌ها تا ساق‌هایش آب می‌ریزی، و خاک
شام‌ها گلدان خود را می‌گذاری پیش خود

هر رهایی‌یافتن خود کوششی در مردن است
مثل زنبوری که بر دستی نشاند نیش خود

رو به آیینه نشو لطفاً مگر نشنیده‌ای
خلق را، کافر بپندارد همه در کیش خود

شناسنامه