اقامت

بده به شادی عشقت لبِ مجدد را
به سرسلامتی‌ات جام‌های بی‌حد را

تو آن گلی که به دستت می‌آورم حتماً
فکنده‌ام به کنار احتمال و شاید را

دو چشم مست تو، آن آهوان فروردین
دمیده در همه سالَم بهار ممتد را

بیا اقامت دائم بده در آغوشت
منِ همیشه سرِ مرزها مردد را

دلِ نشسته به خاکِ مرا عمارت کن
بساز خانه این راه رفت و آمد را

تن مرا بتکان از غبار تنهایی
بیا و جمع بساز این ضمیر مفرد را

بدون تو همه‌سو راه را خطا رفتم
به من نشان بده، ای آفتاب! مقصد را

شناسنامه