به صداى ماندگارِ “سرزمين من”، به داود سرخوش
صدا موج طراوت از گلوى رود آوردهست
خدا يك بار ديگر حضرت داود آوردهست
صدايى ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك را باز
به بزم بى قرارى هاى چنگ و عود آوردهست
صدا آميزه ناممكنى از تيغ و ابريشم
كه زخمِ زخمه هايش مرهم و بهبود آوردهست
صدا مجنون، صدا ليلى، صدا شيرين، صدا فرهاد
صدا از عشق و شورَش هر چه را كه بود آوردهست
چه اوقاتى كه غمگين بوده ايم اما صداى تو
دل ما را به باغش برده و خوشنود آوردهست
چه اوقاتى كه در مرداب رخوت ها و نوميدى
صدايت طعم درياهاى نامحدود آوردهست
گلوى ما تو! بار رنجِ ما را از دل تاريخ
صدايت، اين صداى سال ها مسدود آوردهست
صدايت باغى از آواز و پرواز است، مى دانم
كه با خود شهد عالم هاى نامشهود آوردهست
بخوان! اى مى زند آتش به جان ها سِحر آوازت!
گلويت را خدا از جنت موعود آوردهست
به پاس روشنى هاى تو اى ماه اُرُزگانى
رفيقت اين غزل را هديه از بهسود آوردهست