حق با سکوت نیست اما دهان بسته ما را شکسته اند
حق با سکوت نیست، صدا را شکسته اند
حق با سکوت نیست اگر سال های سال
خنجر کشیده حنجره ها را شکسته اند
گفتیم با دعا گره از کار وا شود
دیدیم دست های دعا را شکسته اند
گفتیم دست و پا زده تا رحمشان رسد
دیدیم دست بسته و پا را شکسته اند
حق با سکوت نیست که ما نسل آتشیم
گیرم که شعله های رها را شکسته اند
دل های ما خداست ولو در خیالشان
تندیس دیده اند و خدا را شکسته اند
سرتا به پا صدا و خروشیم بعد ازین
گیرم دهان بسته ما را شکسته اند…
وقت طلایه داری سفاک ها گذشت
هنگام مغز خواری ضحاک ها گذشت
ما از خروش کاوه آهنگران پریم
از چلس چکاوک چل دختران پریم
ما را دگر از آتش بیداد ترس نیست
از چاکران نادر جلاد ترس نیست
از قندهار تا به تخار ایستاده ایم
کله منار کله منار ایستاده ایم
انگشت های ما به هلاهل بدل شده است
دمبوره های ما به مسلسل بدل شده است
یک ملتیم و بک تنمان کم نمی شویم
خون های ما بریزد اگر خم نمی شویم
از ما کسی نشسته به قرن حجر مباد
از ما کسی خریده به زور و به زر مباد
حق را به مال و حال پرستی نمی دهیم
حق نام ماست نام به پستی نمی دهیم
از ما کسی ز راه به سیلی نمانده است
فواره سر به زیر ذلیلی نمانده است
شیری که بی هوای کنام است اجنبی است
هر کس زبون جاه و مقام است اجنبی است
تاریک نیست نه دل مان نه زمانه مان
روشن به آتش سر ما باد خانه مان
یاری که تن نهاد به خواری زما جداست
گرگی که سگ شود دگر از گرگ ها جداست
«با رنده پوست می شود و دم نمی زند
قربان دوست می شود و دم نمی زند»
تا چند ملک دایه به این و به آن دهیم
دنیای خویش در طبق رهزنان نهیم
تا چند زیر سلطنت دار بشکنیم
تا چند بین پخسه دیوار بشکنیم
تبعیض را به وعده تعامل نمی کنیم
تحقیر را دوباره تحمل نمی کنیم
تا رهنمای ماست درین کوره راه ها
«سرهای خونچکان محمد سیاه ها»
پس با دهان بسته شکسته به پاستیم
حق با سکوت نیست، سراپا صداستیم