هر زمان كه براى
مغزهاى كرخت شده معما شدیم
تكمیل خواهد شد
جدول جاودانگى مان
تو سعى مى كنى
از پس دیوارى بلند
سیب هاى ممنوعه ى باغ تنم را بچینى
خسته از تلاش تو و انكار ناخواسته ى خویشم
و دنیاى مدرن
به این همه دیوانگى آمیخته با ممنوعیت
قاه قاه مى خندد
من و تو
در پارتى سردرگمى
در هجوم نقاب ها
و مضحكه ى پندارهاى ناپخته ایم
پندار هایی كه ما را
روانه ى دفتر روانشناس هاى نفهم مى كند
كجاى تنم نشسته اى؟
در مرز نفسهاى آخرم
یا در لابه لاى سلولهاى مغزم؟
هر جایی كه باشى
خوب میدانم كه
بر ران هاى گوشت آلودم ننشسته اى!
آرى
این تنها دلیل دوست داشتن است.