آخرین اشعار

جامِ شوکران

شبی خیالِ ناب را کمی به بر کشیده ام
بغل بغل ستاره را، به چشم تر کشیده ام

کنارِ ایستگاهِ شب، تو را مرور کرده ام
وَ با دو بالِ خلسه ام به سوت پر کشیده ام

به لوح بیقرارِ دل، تو را صبور و خویش را
خزان زده، سیاه رو و خون جگر کشیده‌ام

به شوق لمسِ زندگی، چو مرغکی مهاجرم
تمام عمر رفته را چه در بدر کشیده ام

مرا در آخرین سفر چه ساده جا گذاشتی
به زیر ابر بارشی که تا سحر کشیده ام

چو قطره ای به محضرت، زلال بی مثالِ من
چکان چکان چکیده ام، چو مهره در کشیده ام

مرا کجا کشانده ای؟ که جان نمانده در تنم
تو را چو جام شوکران به غمزه سر کشیده ام

شناسنامه