سیب سرخی به روی سینی سبز، اینچنین کردهاند میزانت
اینچنین کردهاند میزانت، پیش روی هزار مهمانت
روزگاری به شاخسار بلند آزمونگاه سنگها بودی
سنگهایی که زخمها به تو زد، زخمهایی که کرد ارزانت
یادِ روزی که عابران فقیر حسرت خوردن تو را خوردند
و به صد اضطراب و دلدله (۱) چید یک نفر از تَبَنْگِ (۲) دکّانت
اینک، ای سیب! شکل خورده شدن بستۀ انتخاب مهمانهاست
تا چهسان میکنند تقسیمت، تا چه میآورند بر جانت
آن یکی پوستکنده میخواهد، آن یکی چارقاش میطلبد
آن یکی تیز میکند چنگال، آن یکی میکنَد به دندانت
میخوری سنگ، میشوی کنده، میخوری کارد، میشوی رنده
سیب بودن مسیر خوبی نیست، میکند از خودت پشیمانت
سیب سرخی به روی سینی سبز، سرنوشتی سیاه در فرجام
چندی ای سیب! سنگ شو که کسی نتواند دهد به مهمانت
۱. دلدله: دل دل کردن، دودلی، تردید.
۲. تَبَنْگ: سبدی بزرگ و مسطح که دورهگردان و دکانداران میوه یا دیگر خوراکیها را در آن میگذارند.