مستند «صدای ملت؛ سفر من به افغانستان»

مستند «صدای ملت؛ سفر من به افغانستان»

معرفی فیلم

فیلم با فرودگاهی در قندهار آغاز می‌شود؛ جایی که محل تولد فیلمساز است و او می‌گوید بیست و پنج یا بیست و هفت سال از آنجا دور بوده و حالا بازگشته است. خیلی زود می‌فهمیم که در کودکی به همراه خانواده‌اش از افغانستان مهاجرت کرده و در فرانسه و بریتانیا تحصیل کرده و حالا ساکن بریتانیاست.

از گام اول مشکلی آغاز می‌شود که تا انتها ادامه دارد: فیلمساز که از افغانستان دور بوده، حالا زیر سلطه نگاهی است کاملاً توریستی که سعی دارد در فیلمی یک ساعته درباره همه چیز این کشور، از تاریخچه و مردم تا مسئله تحصیل و فقر و سیاست حرف بزند. در حالی که درباره هیچ کدام از آنها عمیق نمی‌شود و تنها به ذکر نکاتی سردستی در حرف‌های خودش به عنوان راوی یا چند نفر مصاحبه شونده اکتفا می‌کند.

بازگشت به زادگاه و ساختن فیلم درباره آن، نمونه‌های مشابه فراوانی دارد و به نظر می‌رسد فیلمساز بدون رجوع به تاریخ سینما و تماشای فیلم به‌اندازه کافی، ساده‌ترین راه را برگزیده است: او با دوربینی لرزان و به شدت آشفته و غیرحرفه‌ای سعی دارد از هر چیزی که می‌تواند برای یک مخاطب خارجی جذاب باشد – مخاطبی که احتمالاً اطلاعات بسیار اندکی درباره افغانستان دارد – فیلم بگیرد و برای او به نمایش بگذارد، بی آن که تلاشی حتی در حد مختصر برای یافتن یک زبان سینمایی و نزدیک شدن به بیان هنری داشته باشد؛ یا حتی کوششی برای روایت حداقل یک یا چند شخصیت متفاوت و غیر شعاری که چند صحنه زیبا و تاثیرگذار را با ما قسمت کند.

رو به دوربین حرف زدن فیلمساز و تمام گفتار متن و همین طور نماهای بی‌دلیل از خودش به هنگام گفت‌وگو با مردم، نشان از تاکید بر نگاهی توریستی است به مصائب کشوری که به نظر می‌رسد فیلمساز می‌خواهد برای آن دل بسوزاند و در بخش پایانی گفتار متن، به طور آشکار و شعاری دغدغه‌هایش را درباره آینده این کشور به تماشاگر می‌گوید و آرزوی افغانستانی را می‌کند که «ساخته شده به وسیله افغان‌ها و برای افغان‌ها» باشد.

فیلم که محصول سال ۲۰۱۲ است، وضعیتی را تصویر می‌کند که البته تا به امروز تغییر چندانی در آن حاصل نشده: از اشاره به کمک‌های خارجی که صرف مردم نمی‌شود تا حضور کماکان پرقدرت طالبان و سایه بمب گذاری‌های انتحاری. در عین حال فیلم سعی دارد بر تفاوت‌ها و گشایش‌هایی که در ده ساله بعد از حکومت طالبان اتفاق افتاده صحه بگذارد: از پرداختن به کابل و دختران این شهر به عنوان تنها زنانی که در این کشور بهره‌ای از آزادی‌های فردی دارند تا اشاره مستقیم مقام مسئول امور زنان در این باره که پیشتر در روستاها «مردم معلمان را می‌کشتند اما حالا از آنها می‌خواهند که به زنانشان درس بدهند.»

تاریخچه افغانستان در چند دهه اخیر، گذشته بسیار پر رنجی را تصویر می‌کند که مردم عادی در طول فیلم – به رغم تاکیدشان برای گریز از سیاست – درباره آن حرف می‌زنند و اشاره دارند که حالا هم حتی با کمک ۳۴ کشور جهان، هنوز مشکلات عدیده‌ای وجود دارد که نانوای شهر به طعنه می‌گوید: عادت دارند چند سال جنگ داشته باشند و چند سال صلح.

یکی دو شخصیت هم در طول فیلم به همسایه‌های مزاحمی اشاره دارند که می‌خواهند افغانستان روی صلح نبیند (یک فرماندار به طور صریح به ایران و پاکستان اشاره می‌کند که اشاره‌ای‌ است که بعدتر با درز اخبار حمایت دولت ایران از طالبان، تلخ‌تر از پیش هم شد).

اما تکان‌دهنده‌ترین و جذاب‌ترین بخش فیلم، خطر کردن فیلمساز در مصاحبه مستقیم با چند مجاهد طالبان است که در جلوی دوربین حاضر شده‌اند. یکی از آنها در کمال تعجب اشاره دارد که چهار سال ادبیات خوانده و پس از فارغ التحصیلی برای جهاد به طالبان پیوسته و حالا هم با شدت و حدت از بمب گذاری‌های انتحاری حمایت می‌کند. فیلم با تصویری از همین مجاهدین به پایان می‌رسد؛ پیشگویی از آینده‌ای تیره و نامعلوم که تا به امروز ادامه یافته و بر تلخی داستان کشوری که در طول چند دهه دوازده پرچم ملی عوض کرده، می‌افزاید.