آی دوزخ سفران! گاهِ دریغ آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است
طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیر شده
چرکِ زخمید ـ که کوفه است ـ سرازیر شده
فوج فرعونید یا قافلۀ قابیلید؟
ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید
ره مبندید که ما کهنهسواریم ای قوم!
سرِ برگشت نداریم، نداریم ای قوم!
حلق بر نیزه اگر دوختهشد، باکی نیست
خیمه در خیمه اگر سوخته شد، باکی نیست
خیمه تشنه است، غمی نیست، گلابآلوده است
سجده بیمار، نه بیمار، شرابآلوده است
آبِ این بادیه خون است که وانوشد کس
زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس
شعله گر افسرد، خاکستر ما خواهد رفت
تن اگر خفت به صحرا، سر ما خواهد رفت
راه سخت است، اگر سر برود نیست شگفت
کاروان با سر رهبر برود نیست شگفت
تن به صحرای عطش سوخته، سر بر نیزه
بر نمیگردیم زین دشت، مگر بر نیزه
تشنه میسوزیم با مَشک در این خونین دشت
دست میکاریم تا مرد بروید زین دشت
آی دوزخسفران! گاهِ سفر آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمده است