به این درخت ببین ساعتی شکوفا باش
رها شو از سر و تن، چشم شو تماشا باش
پرندگان رها در اُفق تو هم پلکی
برای پر زدن از خویشتن مهیا باش
حواس خویش به جادوی بادها بسپار
بپوش جامهای از آفتاب زیبا باش
در این زمانه که هر کس جزیرهٔ تنهاست
قبول کن که کسی با تو نیست تنها باش
رها شو یک نفس از این جهان جنگ و جنون
به عمق رود ببین بی خیال دنیا باش
درختهای پرنده، پرنده های عجیب
در ذهن خویش سفر کن به شهر رویا باش
چه نغمه ایست به آواز سنگ گوش بده
چه محشریست مقیم سکوت گلها باش
نشسته بودم و با خویش و با جهان درگیر
که این چنین کن و آنگونه در تقلا باش
غروب آمد و گفتم به سوی خانه شوم
درخت ها همه گفتن صبر با ما باش