داستان این رمان دوره تاریخی از حکومت امیر عبدالرحمان خان، تا زمان جهاد افغانستان و جنگهای داخلی این کشور را دربر می گیرد.
“گردابی” روایت زندگی زنی، دگرگونه است؛ زنی که در طول زندگی اش، تنها زیسته است و تنها مرده است. این زن از نواده های کسی است که علیه بی عدالتی های حکومت عبدالرحمان جنگیده است؛ ظلمی را که حکومت بر قومش (هزارهها) روا می داشته، بر نتافته است و به کوه زده است و در آخر، بدون اینکه بتواند تغییری در رفتار حکومت ایجاد کند؛ توسط یکی از تفنگچیهای خودش کشته شده است.
شخصیت اصلی رمان گردابی، زنی است که در یک واقعه طبیعی تنها میماند و زندگی پر از فراز و فرودش آغاز می شود. “وبا” میآید و تمام انسانهای ولایت را از بین میبرد، همه جا بیابان میشود، مادرش مدتها پیش مرده است و پدر را در همان سالها، گرگهای “سیاه دره” تکه پاره کرده و خورده اند.
وقتی گرگ ها پدر را تکه تکه می کردند و او به زیر شاخههای جنگل کوهی پنهان شده بود، گفته بود که باید در قلعه بمانی؛ قلعهای که نشان دست پدربزرگت است، و او میماند.
در کودکی اش، مسافرانی در یک شبی زمستانی به سیاه دره میآیند و از او خواهش میکنند که در قلعه را به رویشان باز کند. او اطمینان کرده در را باز میکند اما آن مسافران، آن شب به او تجاوز میکنند و فردا؛ قبل از به هوش آمدنش میروند.
او تنها میماند با تمام زخمهایش و دمبوره (آله موسیقی شبیه دوتار) میزند. صدای دمبوره اش جادویی است طبیعت را دگرگون میکند و باد و باران میآورد و کم کم فضای جادویی تمام سیاه دره را فرا میگیرد. سیاه دره جنگل زار و بیشه زار می شود.
در سالهای جهاد، ناگهان گروههای جهادی به سیاه دره میآیند و زن دمبوره چی، به همراه آنها به جنگ نیروهای ارتش سرخ میرود. نیروهای ارتش سرخ؛ به شکل جادویی با صدای دمبوره زن شکست میخورند و ژنرالهای ارتش سرخ به دار آویخته و بعد به آب انداخته میشوند.
در سالهای بعد، این زن که حالا فرزندانش همه فرمانده شده اند؛ به جنگهای داخلی آلوده میشود، که وقایع تلخی در این مقطع روایت میشود؛ فرزندان زن، توسط گروههای دیگر، ترور می شوند. و آن مسافرانی که در کودکی به زن تجاوز کرده بودند توسط زن دستگیر و به کوه برده آنها را به دهن گله گرگ میدهد. بعد زن از کوه پایین آمده تفنگ را به گردابی میاندازد و به قلعه بر میگردد.
در همان روزهاست که بارش برف آغاز می شود؛ این همان زمستانی است که زن میمیرد و داستان شروع می شود.
صورت دیگر گردابی
صورت دیگر گردابی؛ تم عاشقانه ای است که این عشق هم به شکل جادویی در پیچش است. در این داستان، عشق غیر معمول روایت میشود؛ برخلاف معمول روایت های عاشقانه در متون ادبیات فارسی؛ که مرد همواره عاشق است و زن معشوق، در این داستان زن عاشق است و مرد معشوق.
زن دیوانه وار، در جایی که میبیند معشوقش “بامیانچی” را برای همیشه از دست میدهد، او را میکشد و خونش را جرعه جرعه مینوشد تا با معشوقش یکی شود و همچنین خونش را به شیشه کرده به گنجینه قلعه میگذارد و هرگاه سرش به گیجی میرود، از آن مینوشد. خونی که در شیشه است، هیچگاه تمام نمیشود، هرگاه مینوشد، خون جوشیده زیاد می شود و این هم قسمتی از فضای جادویی داستان به حساب میآید.
معشوق در این داستان از عاشق، تعهد گرفته است که سر گورش دمبوره بنوازد، اگر نه، از گور فریاد میزند و زندگی اش را بهم میریزد. لذا زن سالهای سال دمبوره میزند و در زمستانی که زن میمیرد دیگر تار دمبوره ندارد، چون برف “سیاه دره” را پر کرده است و نمیتواند جایی رفته تار دمبوره بیاورد و بنوازد تا بامیانچی در گور آرام بگیرد و فریاد نزند، به دل و جگرش چنگ نیندازد، این بی قراری لحظه آخر، آغاز روایت داستان است.
رمان “گردابی” که بخشی از آن از دید دانای کل و بخش بیشتر آن به صورت سیال ذهن روایت می شود، مقاومت تعدادی از هزاره ها را در مرکز افغانستان روایت می کند.
“گردابی” بدون اینکه بخواهد به شرح جزئیات تاریخ بپردازد به صورتی داستانی سوگ نامه ای تاریخی است از مردم این کشور خصوصا اقلیت شیعه قوم هزاره که در زمان عبدالرحمان دچار ظلم مضاعف شدند.
این رمان به سبک رئالیسم جادویی روایت شده است؛ یعنی درآمیختن تخیل و جادو با واقعیتهای بیرونی؛ به شکلی که جادوها آنقدر با واقعیت درمی آمیزد که قابل باور بنماید.
فضای واقعی رمان که به تنش های قومی پشتونها و هزاره ها اشاره دارد با افسانه ها و باورهای خرافاتی درهم آمیخته، اثری وهم انگیز ایجاد کرده است.
موجودات افسانه ای و افراد واقعی که خصوصیات عجیب و غیر عادی یافته اند، در کنار مردم عادی مشاهده می شوند. با توجه به این که نویسنده گردابی خود از مناطق مرکزی است، شاید این گونه درآمیختگی از آن جهت باشد که ذهنیت مردم مناطق مرکزی پر از جادوهاست و این جادوها عین واقعیت زندگی مردم شده است.
فضای کوهستانی، دره های تنگ و صعب العبور و شبهای تاریک به جنبه های جادویی رمان کمک کرده است.
روایت “گردابی” به شکل خطی و طبق معمول نیست. داستان از جای شروع میشود که آخر حوادث داستانی است و تمام وقایع داستان، از ذهن شخصیت اصلی میگذرد.
گردابی نگاه انتقاد آمیز به تاریخ و تحولات افغانستان دارد. تاریخی که از نظر نویسنده پر از تبعیض است و قوم غالب تا توانسته است بر قومیتهای دیگر ظلم روا داشته است.
این رمان، به جنگهای داخلی افغانستان نیز با نگاهی انتقادی می پردازد، در واقع میتوان گفت که “گردابی” رمان ضد جنگ و ضد ظلمهای تاریخی افغانستان به حساب میآید.
می توان گفت که گردابی، از گونه ای از روایت متفاوت برخوردار است. روایتی که قبل ازاین در ادبیات داستانی افغانستان اتفاق نیفتاده بود. نویسنده سعی کرده است با استفاده از تکنیک های مدرن به نوگرایی و نوشتن متفاوت روی آورد.
ولی این نکته را نیز باید یاد آور شد که همین تکنیک گرایی مفرط، داستان را گنگ و مبهم کرده است به حدی که خواننده عادی از فهم داستان عاجز می ماند و خواننده حرفه ای هم با زحمت و دشواری مواجه می شود.
بر قراری پیوند بین حوادث و اجزای داستان به حدی دشوار است که توانایی فوق العاده می خواهد.
این رمان دارای چهار فصل است از کوک اول تا کوک چهارم. کوک به این جهت آمده است که دمبوره از عناصر اساسی در رمان به حساب میآید.
در ابتدایی این کتاب درباره حسین حیدر بیگی نویسنده “گردابی” و برخی از آثار دیگر او توضحیاتی آمده است؛ “داستان های این نویسنده در مرکز افغانستان، می گذرند و زبانش مملو از واژه ها و گویش مردمان هزاره افغانستان است. گردابی نخستین رمان این نویسنده است.”
با توجه به اینکه واژگان محلی در کتاب زیاد دیده می شود، توضیحات این واژه ها در صفحات آخر کتاب آمده است.