درماندهام از اینهمه سرما، بغلم کن!
دعوت به کمی چای و نبات و غزلم کن
تلخ است زمانی که شب و روزم و عمرم،
با خندهی خود لحظهای غرق عسلم کن
یخ میزند انگار دلم را، به نگاهی
انباشته از حال و هوای حمَلم کن
از چشم غزلریز خودت عاریهام ده
مشهورترین شاعر شهر و محلم کن
شوری به سرم ریز که افسردهترینم
اصلاً به خود واژهی مستی بدلم کن
حالا تو بیا لحظهای با هم بنشینیم
مهمان من اصلاً به کمی چای و غزل باش
این غزلی است که فرید سلطانی نام اولین مجموعه شعرش را از آن گرفته است، و تا حدی ترسیمی کلی از سیمای شاعری سلطانی در این مجموعه را به دست میدهد. زبانی نرم و رمانتیک با بار عاطفی فراوان و البته عدول از فرم رایج غزل در بیت پایانی با بههمریختن تعمدی قافیه و ردیف. نگاه شاعر «چای و غزل» به زندگی و جهان، از پس پنجرهی عشق است، البته در زندگی و جهان مناظر اندوه باری هم است که عیش و عشق او را تلخ میکند. او از این تلخیها باز به دامان عشق میگریزد و راه نجات را در توسل به دامان عشق میداند.
زبان شاعر در این مجموعه ساده، روان و بیپیرایه است و نشان از تبحر او در خلق تکانههای عاطفی و احساسی دارد.