خلاصهی رمانِ مستندی از زندگینامهی بیدل به قلمِ اسداللهِ حبیب بر مبنایِ زندگینوشتهی بیدل به قلمِ خودِ بیدل دهلوی.
داستان زندگی «بیدل دهلوی» مثل زندگی بسیاری از بزرگان ادب و شعر پارسی، سرشار از سختی است؛ اما در کنار این دشواریها، نقطههای روشن و نکتههای شیرین و پندآموز نیز دارد.
جهان ِ شعری و ادبی بیدل دهلوی سرشار از مضامین زیبا درستایش زندگی و انسان است. زبان شعری او مختص سبک هندی است و هرچند سخت به نظر میآید، اگر از این ویژگی سبکی صرف نظر کنیم، بیدل از منظر شرح مفاهیم و دغدغههای هستی شناسانه، دستِکمی از بزرگانی چون حافظ و سعدی ندارد.
«بیدل دهلوی» در محافل شعری هند می درخشد. با گذر زمان شاعر مشهوری میشود. طی سفرش به شهری دورافتاده میرسد و آنجا «ماه بانو» را میبیند و عاشقش میشود…. «میرزا عبدالقادر»، عموی بیدل، او را از درس خواندن در مدرسه بازمیدارد و تصمیم می گیرد خودش به او درس بدهد. بیدل افزونبر آموزشهای عمویش، در جلسههای «شیخ کمال» و کلاسهای خوشنویسی «شاه فاضل» نیز حضور مییابد. در ادامه، دایی تاجر پیشهاش، «میرزا ظریف»، او را به خانه ی شخصی به نام «سید محمودخان دوران» میبرد و بیدل شیفته ی مرام و سبک زندگی او میشود.
بیدل که طاقت یکجا ماندن را ندارد، خانهی دایی حریصش را به مقصد شهر دیگری که عمویش در آنجاست، ترک می کند. در بازار آن شهر با داروفروشی دورهگرد آشنا میشود و از او دانش دارویی را فرامیگیرد. بیدل آن شهر را نیز به مقصد شهر اکبرآباد ترک میکند. در آنجا نزد «کامگارخان» قدر میبیند و در صدر مینشیند… اما باز آرام و قرار نمیگیرد و آنجا را هم ترک میکند تا به شهری دور افتاده میرسد. آنجا مردی به نام «خداداد» از او می خواهد به خانهاش برود و برای مادر بیمارش دعا کند. بیدل می پذیرد. در آن خانه «ماه بانو» را میبیند و عاشقش میشود..