داستان کوتاه «سنگ قبر»

سنگ های قبر برخی ایستاده بودند و بعضی خوابیده. کوچک. بزرگ. سفید. سیاه. مرد سنگ قبر فروش میله آهنی را با چکش هه کرد به مغز سنگ: ترق ق. صدایش در مغزم فرود آمد: شرق. از دیروز همه اش فکر می کنم که این ها باعث می شود که مردم بمیرند. از دیروز فکر می کنم که برای آن دسته افرادی که سنگ قبر می فروشند و یا سنگ را حکاکی می کنند، چه بگویم؟ شاید سنگ قبر فروش. اما سنگ فروش به نظرم جالب تر می آید.

از دیروز که پیش سنگ قبر فروشی ایستاد شدم تا ببینم سنگ قبر در کابل چند قیمت دارد، به نظرم می رسد این مردها خیلی علاقه دارند تا با مرگ و قبر و مردن ارتباط داشته باشند. دیروز که پیش سنگ قبر فروشی رفتم در دهبوری، مردی عینک دبل سیاه به چشمانش زده بود، سنگ قبر سفید مرمر را عین مرده یی که روی سنگ غسالخانه دراز افتاده است، جلو خودش راست کرده بود؛ ترق، ترق، با میله آهنی می کوبید، روی خطوط سیاهی که از کلک یک خوشنویس زبان فارسی تراوش کرده است، روی سنگ سفیدی که دراز به دراز افتاده است، جلو مرد میله به دست تا با چکش جان سنگ را بخراشد و بعدش روی جنازه کسی پهن کند، بعدش به جان کسی دیگری بیافتد.

سنگ قبرهای متنوع به پیش چشمانم صف کشیده اند: کوچک ؛ بزرگ ؛ سفید ؛ سیاه ؛ سنگ های مرمر. مرد عینک دبل مشغول چکش کاری است تا رد خطوط سیاه را چقور کند. مرد سنگ قبر فروش و سنگ ها صف کشیده اند جلو دیده گان من تا قامت مرا اندازه بگیرند.

می پرسم: سنگ قبر چقدر قیمت دارد؟ مرد عینک دبل سنگ قبر فروش به سویم خیره می شود. چشمان مرد را عین دو مهره نحیف از زیر آن شیشه های پلاستیکی می بینم که به سویم می نگرد: پانزده صد افغانی. بعدش: ترق، ترق. نمی دانم ذهن مرد سنگ فروش به دنبال چیست؟ به دنبال قامت و قواره من، شاید هم در جستجوی اندازه کالبد من و یا شاید به دنبال سفارشی که باید داشته باشم.

ذهن مرد سنگ فروش جستجوی ذهن من است تا ته ذهن مرا بپالد. مرد پیری از آن کنج دکان که خیلی شبیه به قبر بود، برآمد و تند و سریع آمد به سویم و با شتاب و آهنگ عجولانه گفت: امری باشد؟ به نظرم رسید که مرد ریش سفید از ته آن دخمه هر روز می برآید جلو دکان تا هر رهگذر و هر عابری را اندازه بگیرد و سپس سفارش اندازه کالبد او را به سنگ تراش بدهد. سنگ تراش سنگ را بتراشد و سپس به خوشنویس بدهد تا او با خط خوشنویس نام و تاریخ تولد و تاریخ وفات مرده رهگذران را بنویسد و سپس نوبت عینک دبل میله به دست که با چکش روی میله می زند: ترق!

گفتم: قیمت سنگ را می پرسم. مرد عینک دبل با تروشرویی گفت: سنگ قبر را قیمت می کند. مرد ریش سفید دوباره به عمق دخمه اش غرق شد. به نظرم رسید که از اول دنیا مرد ریش سفید باید هر رهگذری را که می گذرد تا برود طرف کوته سنگی، برآید و بگوید: امری بود؟

سنگ ها تا بی نهایت قطار کشید و بعد به عرض و طول تمام کابل در برابر ایستاد به همراه مردهای عینک دبلی که با چکش می کوبد به خطوط خوشنویسی شده یی بر روی سنگ سفید مرمر که عین یک جنازه سفید لخشوم ایستاده در برابر چشمان عینک دبل تا بعد این جنازه را به دست مرد ریش سفیدی بدهد که در آخر دکان در دخمه اش منتظر نشسته است تا جنازه را با تمامی دقت بگذارد وسط قبر بعد پول های کوچک، پول های کلان و پول های دستمالی شده را بشمارد، سپس به انتظار یک جنازه دیگر.

مرد عینک دبل سنگ فروش چکش خود را محکم می کوبد، و من گویا آخرین فرصت را نمی خواهم از دست بدهم، اندازه ها و سایزها و رنگ ها و حکاکی ها و اشعار و تاریخ سنگ های قبر ساخته شده را مرور می کنم: پوهنوال … دکتور، استاد پل تخنیک کابل، متولد جلال آباد… متوفا در سن 65 ساله گی در کابل، … متولد مزار شریف و متوفا در سن 65 ساله گی در کابل، … متوفا در سن 63 ساله گی و … متولد 64 بامیان، شهید24 در کابل. به نظر رسید که از تمام این کشور و از تمام این دنیا باید مردان و زنانی متولد شوند و سپس یا بمیرند و یا کشته شوند و سپس بازمانده گان آنان بیایند سنگی به اندازه این سنگ ها خوش کنند تا بعد قبرستان ساخته شوند: کارته سخی، قبرستان شاه شهید، قبرستان شهدای صالحین. به نظرم می رسد که دنیا فقط 65 سال محدود است؛ تمام طول و عرض و پهنا و درازای آن به اندازه همین سنگ فروش که مرد عینک دبل چکش خود را می کوبد، روی خطوط سیاه خوشنویسی شده یی تا چیر بیافتد روی سنگ سفید. همین.

سنگ های قبر حکاکی شده ذهنم را به زمان های درهم و برهمی می برد. با خودم فکر کردم زمانی که من بمیرم سعید حتما خواهد گفت: این، این سنگ مناسب قبله گاه من است. میترا خواهد گفت: نه، من ترجیح می دهم که این سنگ را برای قبر قبله گاهم انتخاب کنم، زیرا که در شعرش کلمه پدر آمده است. شاید هم هیچ یک از اتفاقات رخ ندهد. اتفاقات نا به هنگامی که در کابل رخ می دهد، حتا انتخاب و اختیار و فرصت سنگ قبر را هم نمی دهد. شاید در عمر 65 ساله گی و شاید در عمر 63 ساله گی بمیرم. اگر این طور شود هنوز خیلی وقت برای زنده گی دارم. شاید یکی پس از سال ها مثل من پیش دکان سنگ قبر فروشی در حاشیه چوک دهبوری کابل بایستد و سنگ قبر حکاکی شده مرا تماشا کند. بعدش چشمش روی خطوط منظم حکاکی شده مرد عینک دبل، بلغزد و بعد او هم به یاد مرگ خودش بیافتد و به انتظار این که بچه هایش چه سنگی انتخاب خواهند کرد.

ذهنش برود به قبرستان های کارته سخی، شاه شهید و شهدای صالحین و سنگ قبرهای لخشوم، سفید، سیاه، طراحی شده. سنگ ها حواسم را به خودش معطوف کرده است. بعد ذهنم می رود به سوی مرده های هندوها که در کود آتش می سوزند تا پاک شوند از گناه و مرده های مسلمان را می بینم که در کفن سفید پوشانده شده اند و دراز به دراز صف کشیده اند تا مردانی مانند مرد عینک دبل سنگ بتراشند.

سنگ های مستطیل و سنگ های سفید محض و تیره و سنگ های حکاکی شده با رنگ های سیاه و سنگ های که یک طرفش را خراطی کرده بود، هریک انتخاب مرا کمی مشکل ساخت. با خودم گفتم: اگر همین حالا سنگی را انتخاب کنم، چه می شود؟ بهتر است که به انتخاب خودم یک سنگ قبر آخرین مدل انتخاب کنم که فک تمام مرده های کابل به زمین بیافتد و نتوانند جمع شان کنند.

اما به خاطر آوردم که شاید روزی که بمیرم سنگ قبر از مد و فیشن بیافتد. ممکن است آن زمان سنگ قبر با آخرین مدل ساخته شود، فرزندان من خجالت بکشند از این که پدرشان سنگ قبر از مد افتاده روی قبرشان است. با خودم گفتم: نباید باعث خجالت سعید و میترا را فراهم کنم. از این اقدام خود پشیمان شدم و سپس با خودم گفتم: بگذار سنگ قبرم مطابق با مد و فیشن روز باشد. اگر سنگ قبر فروشی چوک دهبوری جمع شود، کابل بی سنگ قبر فروشی نخواهد ماند. مرگ و میر دوام خواهد داشت. نه یک روز و نه یک سال و نه یک فصل. بلکه این رشته سر دراز دارد.

شما هم عصر روز پنجشنبه از خانه بیرون می شوید، به جای این که در مارکيت های کابل بگردید، در شهر نو، پل باغ عمومی و کوته سنگی و پشت ویترین دکان های لوکس ایستاد شوید، ترجیح می دهید که پیش دکان سنگ قبر فروشی بایستید؟

سنگ قبر فروش محله شما هم عینک دبل بر چشمش زده است و با خشم و عطوفت آله آهنی اش را درست در چیر نوشته یی با مرکب سیاه می زند تا تکه تکه سنگ را بتراشد و سپس آماده کند تا مشتری اش ببرد و روی جنازه مردی که در مزار شریف به دنیا آمده است و در کابل مدفون می شود، بپوشاند. یا روی جنازه جوانمرگی از اهالی بامیان فرش کند؟ روی سنگ های قبر محله شما چه نوشته هایی رسم است؟ شاید هم شما سنگ قبر خود را آماده کرده اید و هفت قد پیچیده اید و در بهترین نقطه خانه به امانت گذاشته اید تا به محض مردن بگیرند و روی قبرت را بپوشانند تا از بوی نعشت همه در امان بمانند.

با خودم گفتم وقت مرگم آیا کسی برایم شعر خواهد سرود؟ چطور است که وصیت کنم هر کسی که در سوگ من شعری سرود، همان شعر را روی سنگ قبرم حکاکی کنند؟ در همان زمانی که به اشعار سنگ قبرها نگاه می کردم، هرچه فکر کردم که به کدام شاعر سفارش بدهم تا شعر سنگ قبرم را بسراید؟ با خودم گفتم چطور است که از همین حالا سفارش شعر سنگ قبر خود را بدهم؟ هنوز روی شعر و شاعر سنگ قبر خود فکر می کنم. مرد عینک دبل سنگ سفید را چکش کاری می کند. من به دنبال سنگ قبر خود می گردم تا در بین قبرستان بدرخشد، عین قرص ماه در شب تاریک. سنگ قبر فروش، از زیر عینک دبل خود به سویم نگاه متحیرانه یی می کند و می گوید: سنگ قبر پانزده صد افغانی قیمت دارد. برای چه کسی سفارش می دهی؟ ها! مرد است؟ زن است؟ کودک است؟ شهید است؟ فقیر است؟ ثروتمند است؟

می خواهم بگویم نویسنده است. مرد عینک دبل سنگ قبر فروش می گوید: نامش؟ می خواهم نام خود را بگویم که مرد عینک دبل سنگ قبر فروش می گوید: مشخصاتش را بگو. اگر کدام شعر هم بخواهی انتخاب کن- در باره بی وفایی دنیا یا از دست پدر و یا مادر.

چکش کاری مرد عینک دبل سنگ قبر فروش بر مغز سرم فرود می آید: تق تق تق! و بعدش سنگ های سفید، سنگ های سیاه، سنگ های با طرح های اسلیمی، سنگ های که اشعار دارد و نام ها و تاریخ تولد و تاریخ وفات و قبرستان کارته سخی، قبرستان شاه شهید و قبرستان شهدای صالحین در پیش چشمانم موج بر می دارند: مردان و زنانی که در خوست، ارزگان، مزار شریف و قندهار به دنیا آمده اند و در کابل مرده اند تا در قبرستان کارته سخی و یا شاه شهید و یا شهدای صالحین در زیر این سنگ های سفید، سنگ های سیاه، سنگ های با اشعار و خوشنویسی شده بخوابند.

چکش کاری مرد عینک دبل سنگ قبر فروش بر مغزم فرود می آمد تا وسعت و حجم آرزوهای مردان و زنانی را در همین سنگ های سفید و سنگ های سیاه ببینم. مردان و زنانی که به اندازه طول و عرض همین سنگ پهنا و عرض دارند. تمام وسعت او همین سنگ فروش است که مرد عینک دبل سنگ قبر فروش با چکش آماده اش می سازد تا بر روی جنازه های تازه بگذارند.

و بعد حفره تاریک و باریکی به اندازه همین سنگ ها و همین لوحه های از جنس مرمر ذهنم را پر می کند. مردی که به اندازه تک تک آدم های روی زمین سنگ قبر می سازد، عین همین مرد عینک دبلی که همین اینک با چکش هه می کند روی خطوط سیاه خوشنویسی شده که با کلک کدام ناهنرمندی که مشتاق مرگ آدم های روی زمین هستند.

مرد عینک دبل سنگ قبر فروش و خوشنویس محله و مرد پیر ریش سفیدی که اینک در داخل دخمه اش به فکر یک سنگ لخشوم دیگر است و سفارش های مردم و سفارشی که به گمانش می دهم و مردانی که سنگ های مرمر را از دل کوه جگرپاره می کنند تا ببرند به سنگ بری و صاف شان کنند تا مرد خوشنویس روی آن بنویسد: … متولد مزار شریف، متوفا در کابل و بعد برسد به دست این مرد عینک دبل سنگ قبر فروش و تا من که در دم دکان این مرد عینک دبل سنگ قبر فروش ایستاده ام همه گی منظومه منسجم و هماهنگی هستی ام برای یک مرگ سنگ قبری و تا هندوهای این سرزمین که کود هیزم را شعله ور می کنند تا مردان و زنانی را در بین شعله های آتش پلته بزنند تا شعله های آتش در دل آسمان ناله کند و بعدش بوی جزغاله گوشت و پوست مرده یی که نه دهان دارند و نه زبان و نه حرکت تا از خودشان دفاع کنند و اینک در بین شعله های آتش، روغن های تنش چکه چکه می ریزند در دل هیزم مقدسی که شعله می کشد در دل آسمان و جنازه زن و یا مردی را می سوزاند تا بعدش خاکسترش را به آب بسپارند، دست به یکی دارند تا مردان و زنانی آرزوهای بزرگ دارند بمیرند.

مرد سنگ قبر فروش دو چشمش را درست آورده است پیش صورتم:

– ها لالا سنگ قبر می خواهی یا نه؟

از پیش سنگ قبر فروشی راه خود را کج می کنم. وقتی که از دورها دکان سنگ قبر فروش را نگاه می کنم، چند نفر را می بینم که به سوی سنگ های سفید، سنگ های سیاه و سنگ های مرمر اشاره می کنند.

 

29 نوامبر 2009 /8 قوس 1388 یک شنبه شب، دهبوری، کابل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

علی پیام