از این دریای هولانگیز تا لنگر درآوردم
به جای بادبان، از شوقِ ساحل پر درآوردم
من آن ملک خراسانم که در ایام عسرت هم
هزاران سکهٔ خورشید از خاور درآوردم
میان چاه ظلمت سرنگون یک عمر اگر ماندم
ولی آیینه را از دست اسکندر، درآوردم
سرم را پایکوب تکسواران مغول دیدم
ولی از آن تن بیسر، سری دیگر درآوردم
و از ویرانههای بامیان و بلخ و نیشابور
فقیه و فیلسوف و واعظ و خطاط و خنیاگر
ادیب و شاعر و نقاش و دانشور درآوردم
هم اخبار عرب خواندم هم اقوال عجم دیدم
هم از اسطورههای روم و یونان سر درآوردم
امیران گاو اگر گشتند، من انسانشان کردم
از این قانون، اشاراتی شفاگستر درآوردم
پَر طاووس بودم، خامۀ نقاش چین گشتم
و از قونیه تا دهلی، دُر و گوهر درآوردم
دمی با نثر سعدی بابی از معروف وا کردم
دمی با نظم حافظ ریشهٔ منکر درآوردم
سرآهنگ غزل گشتم که با اَلحان داوودی
نوا از چوب خشک و از گلوی تر درآوردم
تمام متن قرآن را به خط نسخ پیمودم
به نستعلیق، از شهنامهها دفتر درآوردم
دمی شیر خدا گشتم، زمانی رستم دستان
شکستم شاخ دیوان را، در خیبر درآوردم
زمانی نان جو را با یتیمان بخش میکردم
دمی کاووس را از قلعۀ ششدر درآوردم
تو ماری گشتی و بر شانه ضحاک روییدی
من اما داسی از دستان آهنگر در آوردم
امیرالمؤمنین گشتی، مرا در دوزخ افکندی
من از آن دوزخ سوزان ولی اخگر درآوردم
تو آن کانون اخگر را به خاکستر کفن کردی
ولی من آتشی از زیر خاکستر درآوردم
به آن آتش تمام برف و بوران را به سر بردم
بهار از برف سنگین لالۀ احمر درآوردم
تو پیدرپی قفس میسازی و یک روز میبینی
که من اینجا به جای نالهکردن، پر درآوردم