این کتاب مجموعهای از داستان های کوچکیست که در قلم استاد رهنورد زریاب در سال 1365 ترجمه و به چاپ رسیده است.
بخش اول کتاب از داستان چنگیز ایتماتوف نویسنده قزاق “روزی که دراز تر از سدهای بود” آغاز می شود، “کازان کاپ” یکی کارگران ” سوزنبان” که بعداز چهل و سه سال خدمت در یکی از گوشه های نزدیک خط آهن فناپذیر میشود، فرزندان او دور از پدر در تکبر و غرور زیست میکنند،
بعداز بازنشستهگی “کازان کاپ” ایدکی و همسر او پرستاری او را به دوش میگیرند، ایدکی بعد از ختم دوره عسکری توسط کازان کاپ بحیث کارگر در خط آهن کارش را آغاز کرده بود، ایدکی در ناوقت شب بخاطر رساندن خبر درگذشت کازان کاپ به فرزندانش از وظیفه بیرون میرود، در مسیر صدای انفجار نهیبی او را سخت تکان میدهد او بعداز نگاه به آسمان میداند که کیهان وردان برای کشف ستارهای سفر کرده اند، آنها ستارهای به نام “سیلوا” را کشف میکنند در سیلوا انسان هایی را می یابند که چون آدم های روی زمین زیست دارند، یکی از کیهان وردان چنین حکایت میکند:
“آنان به چنان سطح عالی آگاهی همه گانی رسیده اند که جنگ را به حیث وسیله حل کشمش ها به صورت قطعی رد میکنند و احتمالا این شکل تمدن تا آنجا که برای اندیشه ما قابل درک است پیشرفته ترین شکل تمدن در کاینات به شمار میرود شاید آنان به آن درجه انکشاف علمی رسیده اند که انسانی کردن زمان و مکان معنای زندگی را می یابد و جامعه به عالی ترین مرحله جاویدانهاش تکامل می کند”
اضافه میکند:
“اگر بشریت روی زمین به شکل فاجعه آمیزی به این باور فریفته شود که معنای تاریخ، تاریخ جنگهاست، چه خواهدشد؟ اگر راه پیشرفت مردم زمین از آغاز نادرست بوده باشد و به نقطه ناخوشایندی فرجام یابد چی؟ اگر اینطور باشد ما به کجا میرویم و هدف ما چیست؟ آیا آدمی این شهامت را خواهد یافت که به موقع به اشتباهش اعتراف کند و از یک فاجعه عظیم بر روی زمین جلوگیری کند؟”