مصاحبه با آقای عارف بسام؛ نویسنده و شاعر

مصاحبه با آقای عارف بسام؛ نویسنده و شاعر

نویسندگی و شاعری، هنرهایی‌اند از جنس جان؛ سفری درونی به دنیای واژه‌ها، جایی که هر جمله، تکه‌ای از روح نویسنده را با خود دارد و هر بیت شعر، ضربان قلب شاعری‌ست که با درد و رؤیا آمیخته است.
هر نویسنده، با هر واژه‌، بخشی از وجودش را ماندگار می‌کند؛ و هر شاعر، با هر مصرع، پنجره‌ای به عاطفه می‌گشاید. این دو هنر، نه تنها زبان بیان‌اند، که آیینه‌ی روح‌اند؛ آئینه‌دردها، شادی‌ها، آرزوها می‌باشد.
سلام وقت همه شما دوستان گرامی بخیر!
سپاس خداوند متعال که فرصت دوباره برایم نصیب با یکی از چهره‌های هنری و برجسته کشورم که سال های سال است در بخش حوزه ادبیات فعالیت های زیادی داشته اند. مهمان امروز من آقای عارف بسام می‌باشد که در بخش های نویسنده گی و شعر بیشتر فعالیت می‌کنند.
پس تا آخرین دقایق همراهی شما فرهیختگان گرامی را خواهانیم.

بانو حسن‌زاده: آقای بسام طبق روال مصاحبه ما در نخست معرفی از خود داشته باشید و راجع به فعالیت های خود برایمان معلومات بدهید!

آقای بسام: نویسندگی و شاعری دو هنر زبانی‌اند که روح و اندیشه‌ی انسان را در قالب کلمات به تصویر می‌کشند، نویسنده با قلم خود جهانی تازه می‌آفریند، جهانی که می‌تواند واقعی یا خیالی باشد، اما همیشه ردّی از احساس و اندیشه‌ی او در آن دیده می‌شود شاعر نیز با انتخابی دقیق از واژه‌ها و آفرینش موسیقی در زبان، احساسی عمیق‌تر و ناب‌تر را به مخاطب منتقل می‌کند اگر نویسندگی روایت‌گر زندگی باشد، شاعری زمزمه‌ی روح آن است؛ هر دو در کنار هم، دریچه‌ای برای شناخت انسان و جهان می‌گشایند،
به نام خداوند بخشاینده و مهربان!
سلام به شما بانو حسن‌زاده و همه خواننده‌گان گرامی!
اسم من محمدعارف بسام فرزند قاری محمدشریف می باشم که در سال ۱۳۶۴ در شهر سرسبز و فرهنگ‌پرور باستانی یعنی بلخ باستان درگذر دربار شهرمزار شریف- افغانستان، در یك خانوادۀ علم پرور دیده بدین روزگار گشودم، تحصیلاتی مقدماتی ام را در شهر مزارشریف به پایان رساندم. سپس در دانشگاه رسالت پیشاور واقع در کشور پاکستان در بخش فزیوتراپی شامل شده و از بخش الکترونیک تراپی، و ادویه جات گیاهی بعد از دو سال سند فراغت حاصل نمودم.
از كودكی علاقه‌مند خواندن شعر، داستان، رمان و شنیدن موسیقی كلاسیك بودم و از سال ۲۰۰۷ بدین‌سو بطور جدی دریافتم كه در وجودم یك چیزی بنام شعر دردهای مرا نعره می كشد از آن به بعد وارد انجمن آزاد نویسندگان بلخ گردیدم، همچنان عضو انجمن فرهنگی پرواز، انجمن قلم افغانستان و گزارشگر در نشریه خُنیا نیز در کارنامۀ ادبی من موجود است.
در بخش فعالیت های اجتماعی نیز نهاد فرهنگی-اجتماعی «فکر نور»، به حیث مدیر مسوول این نهاد فعالیت های مختلفی انجام داده و در کانون ادبی «دیگر» عضو فعال این کانون بودم و در برنامه های حقوق بشر، حقوق زنان و برنامه های آگاهی دهی اجتماعی فعالیت های گوناگونی انجام داده ام.
دوری از وطن، زخمی‌ست که هر روز بی‌صدا می‌سوزد
و اکنون در کشور فرانسه زنده گی خود را پیش میبرم.

بانو حسن‌زاده: تشکر آقای بسام بابت وقت که برای ما گذاشتید در این قسمت مصاحبه راجع به فعالیت های فرهنگی شما سؤالات میداشته باشیم. نویسندگی را چگونه آغاز کردید و نخستین جرقه‌ی شعر یا داستان در شما از کجا شعله‌ور شد؟

آقای بسام: نوشتن را از لحظه‌ای آغاز کردم که واژه‌ها دیگر در سینه‌ام جا نمی‌شدند؛ نخستین جرقه، شاید همان بغضی بود که به جای گریه، شعر شد.

بانو حسن‌زاده: الهام‌بخش‌ترین تجربه‌تان برای خلق یک اثر ادبی چه بوده است؟

آقای بسام: الهام‌بخش‌ترین تجربه‌ام، لحظه‌هایی‌ست که زندگی مرا در اوج تلخی یا شیرینی به سکوتی پرمعنا رسانده؛ آنجا که واژه‌ها خودشان صف می‌شوند برای خلق یک اثر.

بانو حسن‌زاده: شعر برایتان بیشتر ابراز احساس است یا اعتراض؟

آقای بسام: شعر برای من هم نَفَس احساس است و هم فریاد اعتراض؛ چون زندگی تنها یک‌رو ندارد.

بانو حسن‌زاده: آقای بسام هنگام نوشتن، بیشتر صدای دل را می‌شنوید یا صدای ذهن را؟

آقای بسام: هنگام نوشتن، صدای دل بیشتر شنیده می شود؛ ذهن فقط کلمات را مرتب می‌کند، اما دل آتش را می‌افروزد.

بانو حسن‌زاده: از دید شما، یک نویسنده یا شاعر مسئولیت اجتماعی دارد یا صرفاً آفرینش‌گر زیبایی‌ است؟

آقای بسام: شاعر مسئول زیبایی است، اما این زیبایی اگر با بی‌تفاوتی همراه شود، نیمه‌کاره است؛ پس مسئولیت اجتماعی هم دارد.

بانو حسن‌زاده: کدام موضوعات بیشتر در آثار شما تکرار می‌شوند و چرا؟

آقای بسام: عشق، تنهایی، و جستجوی معنا؛ چون این سه همیشه در وجودم چون رودی بی‌پایان جاری‌اند.

بانو حسن‌زاده: تفاوت بین نوشتن با احساس و نوشتن با تکنیک را چگونه تعریف می‌کنید؟

آقای بسام: نوشتن با احساس، چون رودی سرکش است؛ پرهیجان، دل‌انگیز و خام. نوشتن با تکنیک، چون کانالی است که رود را به مقصد می‌رساند. هر دو لازم‌اند.

بانو حسن‌زاده: به‌عنوان یک نویسنده یا شاعر، چه رؤیایی در سر دارید که هنوز به آن نرسیده‌اید؟

آقای بسام: رؤیایم این است که کلمه‌هایم به زندگی کسی نوری هرچند کوچک ببخشند؛ هنوز در راه آنم تا این رویا به واقعیت بی انجامد.

بانو حسن‌زاده: آیا تا به حال شعری یا متنی نوشته‌اید که احساس کنید خودش شما را انتخاب کرده، نه برعکس؟

آقای بسام: بله؛ گاه متنی سراغم آمده که من تنها واسطه بوده‌ام، نه خالق. واژه‌ها مرا نوشته‌اند، نه من آن‌ها را.

بانو حسن‌زاده: راجع به اثر های تان برای ما معلومات بدهید تا چی اندازه آثار های شما به نشر رسیده است؟

آقای بسام: آثاری که تا هنوز از قلم من به چاپ رسیده است، شرح زیر می باشد:

نامه‌یی به رئیس جمهور – 1389 – کانون فرهنگی پرواز (دفتر شعر)
اندیشۀ تلخ امپراتور – 1391 – کانون فرهنگی جوانان (دفتر شعر)
چراغ های گنگ – 1396 – انجمن نویسنده گان بلخ (دفتر شعر)
سایه های بی سرنوشت – 1399 – کانون ادبی دیگر (دفتر شعر)
به کبوتران جهان – 1399 – موسسۀ افغانستان جدید (حقوق زن در اجتماع)
تنهاتر از تنهایی – 1403– کانون فرهنگی همزبانان (رمان)

بانو حسن‌زاده: اگر روزی قلم‌تان خاموش شود، چه چیزی بیش از همه دلتان برایش تنگ خواهد شد؟

آقای بسام: اگر روزی قلمم خاموش شود، دلم برای صدای ناگهانی واژه‌ها تنگ خواهد شد؛ برای آن لحظه‌ای که جهان خاموش است و تنها کلمه، موسیقیِ درونم را می‌نوازد.

بانو حسن‌زاده: تشکر از شما استاد گرامی بابت وقت که برای ما گذاشتید مصاحبه با شما یکی از افتخارات ما بوده است رسیدیم به دقایق آخر مصاحبه امروزی ما اگر پیامی دارید می‌توانید بنویسد!

آقای بسام: تشکر از دعوت شما پیام خاصی ندارم.

بانو حسن‌زاده: عزیزان این بود مصاحبه ویژه امروز ما با یکی از سروده‌های آقای بسام مصاحبه ما به اتمام می‌رسد تا مصاحبه بعدی که من ادیبه حسن‌زاده و یا یکی از همکاران ما به خدمت شما حاضر می‌شویم. همه شما را به خداوند یکتا می سپارم!

نمونه کلام: بلنداوازگان

کوچه‌هایم خالی از نام و نشانِ دیگری
شهر می‌لرزد به گام بی‌امانِ دیگری

نانِ خشکی مانده در دست پدر، در برده اند
از دهان کودکم، نان‌آورانِ دیگری

دست‌های بی‌پناه ما چه باید بشکند
تا بفهمندش بلندآوازگانِ دیگری

خون که می‌ریزد، زمین می‌بویدش با خاطره
تا ببالد از شکوه قهرمانِ دیگری

هرکجا رفتم صدایم گم شد و پیدا نشد
در هیاهوی دروغ و داستانِ دیگری

با توام، اما اگر افتادم از این قافله
می‌رسد شاید به منزل کاروانِ دیگری

هرچه دیدم، قصه بود از ناگهانِ دیگری
مرهمی بر زخم‌هایم، بی‌اذانِ دیگری

هر که آمد، وعده‌ها را در شبِ زخمی گذاشت
صبح را آورد با نقشه‌کشانِ دیگری

سنگ را با خون ما رنگین‌تر از گل کرده‌اند
تا بسازندش به نام آسمانِ دیگری

باغ را من کاشتم با شوق باران‌های دور
میوه ها را چید اما باغبانِ دیگری

گرچه اینجا خسته‌ام، بر موج فردا می‌روم
تا برآید آفتابی از جهانِ دیگری

عارف بسام

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
این مطلب را مزین به نظرات ارزشمند خود بفرماییدx