(مصاحبهی دکتر نورمحمد نورنیا با دکتر عبداللطیف ناظمی، شاعر و منتقد ادبی افغانستان)
نورنیا: سلام و احترام فراوان پیشکش به شما، استاد ناظمی گرامی. خوشحالم که در محضر شما قرار دارم و سپاسگزارم از فرصتی که به گفتوگوی «نقد ادبی در افغانستان» اختصاص دادید. نوروز و سال نو بر شما خجسته باشد و خوش بگذرد.
استاد ناظمی: تشکر از شما که چنین فرصتی را برای من میسر کردید تا در خدمت شما باشم. سال نو و نوروز باستانی بر شما هم مبارک باشد.
نورنیا: ناگفته پیداست که یکی از بخشهای فعالیتهای مؤثر ادبی شما، نقد ادبی است و نوشتهها، نقدها و برنامههای پیوستهی شما در این زمینه، در مطبوعات داخلی، خارجی و رسانههای کشور منتشر شدهاند. به نظر شما پیشینهی نقد ادبی افغانستان به چه زمانی برمیگردد و در شکلگیری آن، کدام اشخاص، نهادها، نشریهها و کتابها اثرگذار بودند؟
استاد ناظمی: اجازه بدهید مقدمتاً بگویم که نقد ادبی به معنای معاصرش نهتنها در افغانستان که در ادبیات فارسی نداشتیم. وقتی از نقد ادبی صحبت میکنیم، منظور نقد شعر، داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و انواع آثار ادبی است که ما از آن میان فقط شعر داشتیم. داستان در کشور ما کمتر از صد سال عمر دارد. اولین داستان بلندی هم که داشتیم، نویسندهاش افغانستانی نبوده، اما در افغانستان زندگی میکرده است.
نقد ادبیای که در گذشته داشتیم، نقد شعر و نقد شاعر بوده است، نه نقد ادبی متعارف. اولین شاعری که در ادبیات ما نقد کرده، شهید بلخی است که شاعری را گفته: شعر تو نه حکمت، نه لذت و نه چم دارد. بعد از او میرسیم به شاعران دیگری که یکدیگر را نقد کردهاند و بسیار به ندرت به شاعری برمیخوریم که منصفانه بگوید: من نقد نمیتوانم و نقد دیگران بهتر است. دقیقی بلخی شاید از همین جمله باشد که میگوید: شعر مرا باید رودکی و شهید نقد میکردند. حتا نقد فردوسی در مورد دقیقی، غیرمنصفانه است. دقیقی هزار بیت شاهنامه را سروده و آغازگر این کار است، اما فردوسی، اتهام ضعف بر سرودهی او وارد میکند. از این نمونهها در ادبیات ما فراوان وجود دارد و بعضی از این نقدها غرضآلودند، مثلاً شاعری مانند مجد همگر، امامی را که شاعری است از هرات و منزلتی ندارد، با سعدی مقایسه میکند. میگوید:
ما گرچه به نطق، طوطی خوشنفسایم
بر شکر گفتههای سعدی مگسایم
در سنت شاعری به اجماع امم
هرگز من و سعدی به امامی نرسیم.
این چگونه نقدی است که امامی را برتر از سعدی میشمارد!
همچنین در گذشته کتابهای نقد نداریم. کتابهای ما بیشتر بلاغت هستند، مثلاً کتابهای ترجمانالبلاغه، المعجم فی معاییر اشعارالعجم، حدائقالسحر فی دقایقالشعر و… از بلاغت بحث میکنند. کتابهایی هم داشتیم که در بخشهایی از آنها نقد عملی وجود داشته است، مثلاً در کتابهای چهارمقالهی نظامی عروضی سمرقندی، قابوسنامه و…. این مبحث، طولانی است.
در افغانستان که نخستین کتابها در زمان امیرشیرعلیخان و تعدادی معدود در زمان امیرعبدالرحمنخان چاپ شدهاند، و نیز نخستین جریده به نام شمسالنهار که تمام شمارههای موجود آن را من خواندم، با نقد روبهرو نیستیم، حتا با آثار ادبی روبهرو نیستیم. به جز چند شعر که قصیدههای مدحیهاند.
اولین جریدهای که در افغانستان، ادبیات را تا حدودی جدی میگیرد، سراجالاخبار محمود طرزی است. محمود طرزی به نام پدر مطبوعات شهرت دارد، اما من به کلمات بابا و پدر که خیلی زیاد استعمال میکنیم، اعتقاد ندارم. من نقش محمود طرزی را در ادبیات افغانستان تا حدودی برای زمینهسازی به نقد ادبی ـآن هم نه به صورت مستقیمـ مؤثر میدانم. او اولین کسی بود که ادبیات افغانستان را با ادبیات اروپا، به طور مثال با آثار ژول ورن فرانسوی آشنا کرد. داستانی از نویسندهای فرانسوی، در زمانی منتشر کرد که ما داستان کوتاه نداشتیم و رمانهای ما همان افسانههای قدیم (چهاردرویش، سمک عیار و…) بودند. محمود طرزی یکی دو بار هم تلاش کرد که تفاوتهای رمان و افسانههای قدیم را شرح دهد، اما دست به نقد نزده است. لیکن از این جهت که داستانهای خارجی را به صورت کتاب ترجمه و چاپ کرده و خوانندهی کشور ما را با ادبیات جهان و مفاهیمی مانند رمان آشنا ساخته، کارش حایز اهمیت است. او مینویسد که رمان «جزیرهی پنهان» را شبانه به امیرحبیبالله میخوانده تا به خواب برود. این نسخه، دستنویس بوده و در دربار امیر مفقود گردیده، که طرزی مجبور شده آن را بار دوم از ترکی به فارسی ترجمه کند. تا اینجا به نقد مواجه نمیشویم. شاید نخستین نقد همان باشد که قاری عبدالله در مقایسهی شعر حزین لاهیجی با شاعر دیگری انجام داده است.
به هر حال، آنچه در زمینهی نقد ادبی در افغانستان و در ادبیات فارسی داشتیم، اغلب نقد ذوقی و استحسانی بوده است که فنی و روشمند نیست. از این رو، به سوال شما جوابی ندارم که چه کسان، نهادها و انجمنهایی برای نقد ادبی کوشیدهاند. تا کنون هم چنین نهادهایی نداریم، چه برسد به صد سال گذشته.
نورنیا: در انجمنهای ادبی هرات و کابل، در این زمینه کارهایی صورت نگرفته است؟
استاد ناظمی: اولاً باید یک نکته را روشن کنم که نخستین انجمن ادبی در افغانستان، در سال 1309 در هرات ساخته شده است. اعضای آن انجمن، نویسندگان هراتی بودند با یک تن از نویسندگان کابلی که تمام عمر خود را در زندان استبداد به سر برد: آقای سرور جویا. او مدیر «اتفاق اسلام» هرات بود و در گشایش انجمن ادبی هرات، نقش بسیار عمدهای داشت. اینها انجمن ادبی را تشکیل دادند و برای دریافت مجوز به کابل نامه نوشتند که پس از ماهها، در پاسخ ایشان گفته شده بود: منظور شما از انجمن ادبی چیست؟ یک سال بعد، انجمن ادبی کابل ساخته شد و پس از آن، مجوز رسمیت انجمن ادبی هرات در سال 1311 صادر گردید. در انجمن ادبی کابل، افراد نخبهای گرد آمده بودند. گفته میشود که نادرخان، انجمن ادبی کابل را به منظور گردآوری نویسندگان آگاه و حتا آنانی که با رژیم و نحوهی کارکرد آن اندکی مخالفت داشتند، تشکیل داد که ببیند آنان چه میگویند و در میانشان چه میگذرد. برای همین، ثلث اعضای انجمن، روانهی زندان شدند که سرور جویا، سرور گویا و محیالدین انیس (که در زندان درگذشت) از آن جمله بودند.
انجمن ادبی کابل، بیشتر از مسایل ادبی به تاریخ توجه داشت. من نقش مجلهی آریانا را مؤثرتر از مجلهی ادبی کابل میدانم. مسایل ادبی در آن، اندکی بیشتر مطرح میشد، اما نقد ادبی به معنای متعارف معاصرش را در آنجا نیز نمیبینیم. در سال 1356، کتابی چاپ شد به نام «فهرست کتب چاپی افغانستان» که در آن یک کتاب نقد ادبی نمییابیم و یک کتاب نظریهی ادبی نمییابیم.
مجلهی ادب، ارگان نشراتی دانشکدهی ادبیات دانشگاه کابل در این زمینه نقش مهمتری داشته. در این مجله، مقالههایی از زندهیاد قیامالدین راعی با عنوان «نقد ادبی» چاپ میشدند، اما آن مقالهها کمتر شباهت به نظریههای نقد ادبی داشتند. شما میدانید که نظریات نقد ادبی از سقرات شروع شدهاند. سقرات که کتابی ندارد؛ افلاتون در کتاب جمهوریت، بحثهایی دربارهی ادبیات و شعر مطرح میکند. اولین کتابی که قرنها در قلمرو ادبیات حکومت میکند، کتاب ارستو است به نام پوئیتیکا. این کتاب، سه بار به زبان فارسی ترجمه شده است. اولین ترجمهاش در سال 1327 است که در آن سال به دست کسی در افغانستان نرسیده. بیشتر از یک دهه بعد، در پایان سال 1340 من این کتاب را با ترجمهی فتحالله مجتبایی به دست آوردم. ما در آن سالها متوجه شدیم که ارستو کیست و چه میگوید. نام ارستو را خوانده بودیم که ابنسینا در کتابهای خود آورده بود، فارابی در کتابهای خود آورده بود، ولی خبر نداشتیم که او کتابی دربارهی شعر، دربارهی هنر شاعری یا فن شاعری دارد. این کتاب، سه بار ترجمه شده به نامهای: هنر شاعری، فن شاعری و فن شعر. خواننده و نویسندهی ما سالها پس از ترجمه، حتا از اینها غافل بود. با این نظریات آشنا نبود، چه برسد به نظریات جدیدتری که بعدها آمدند. از این لحاظ نقد ادبی در کشور ما مورد توجه نبوده است.
اصولاً فرهنگ و ادبیات در کشور ما همیشه مورد بیمهری و بیتوجهی بوده است، حتا در دوران جمهوریت که آزادی بیان میآید و کارهای خوبی هم در پهلوی کارهای زشت انجام میگیرد، میبینیم که بیتوجهی به فرهنگ و ادبیات بسیار زیاد است.
در سال 1356 چند تن از نویسندگان جمع شدیم که انجمنی بسازیم و بدون مجوز رسمی، یکی دو جلسه برگزار کردیم. جوانترینشان من بودم. آقای رهنورد دو سال از من مسنتر بود و آقای باختری چندین سال از هردوی ما بزرگتر بود. آدمهای دیگری که سن بیشتری داشتند و بعدها مسوولیتهای خطیری را عهدهمند شدند، نیز حضور داشتند، مانند آقای سلیمان لایق، بارق شفیعی و دستگیر پنجشیری. وقتی خواستیم از دولت مجوز بگیریم، با تهدید روبهرو شدیم و به ما گفتند که چه حق داریم که نشست برگزار میکنیم و در رابطه به مسایل صحبت میکنیم. در زمان حزب دموکراتیک خلق افغانستان و تسلط آنها هم تا مدت زیادی حرفی نبود. بعد در سال 1359 اولین انجمن ادبی در افغانستان در زمان آنان ساخته شد. این انجمن هم دو مرحله داشت: 1. زیر تاثیر حزب بود و کارهای درستی انجام نگرفت و بیشتر تحزب در آن حاکم بود. حاضران جلسات هم کسانی بودند که در حزب، عضویت داشتند. 2. بعد از مصالحهی ملی، یک مقدار آزادی و اراده به میان آمد. انجمن از زیر سلطهی حزب خارج شد و تحت ادارهی دولت درآمد که اقدام بسیار شایستهای بود. شمار زیادی از نویسندگان آمدند و کتابهای متعددی ـبا آنکه شرایط اقتصادی مطلوب نبودـ چاپ شد که کتاب نقد ادبی در میان آثار چاپشده نداشتیم.
باید یادآور شوم که نقد فلسفی داشتیم. کسانی مانند محمداسماعیل مبلغ و سمندر غوریانی بودند که در این زمینه فعالیت میکردند و بعدها واصف باختری، مقالات فلسفیای در مجلهی عرفان نوشت، اما به آن پیمانه، نقد ادبی نداشتیم.
نقد سنتی در ادبیات فارسی بر پایهی نظرات نوشته نمیشده….
نورنیا: استاد گرامی، به نقد ادبی و نظریهی ادبی به صورت جداگانه میپردازیم. بنابر فرمودههای شما، پس در یک صد سال پسین افغانستان، دورهها و دهههایی نداشتیم که بتوان از آنها به نام دورهی رونق نقد ادبی نام ببریم؟
استاد ناظمی: اگر داشتیم، من اطلاع ندارم، اما از سال 1350 تا سال 1365 برنامهی نقد ادبی در رادیو داشتیم که برمیگردد به کارهای من. این برنامه، هفتهوار به مدت نیم ساعت، صرفاً به نقد ادبی میپرداخت. نقد کتاب، نقد شعر، نقد داستان و….
نورنیا: استاد گرامی، در مورد این برنامه خواهم پرسید. جا دارد در مورد نقد ادبی روشمند که چندینبار از آن نام بردید، و نقد ادبی سنتی که غالب بوده بر ادبیات ما صحبت کنیم. چه تفاوتهایی میانشان وجود دارد؟ و اگر از این منظر به نقد ادبی افغانستان نگاه کنیم، دریافت شما چیست؟
استاد ناظمی: واقعیت تاریخ چنین است که نقد سنتی، هم پیش از افغانستان معاصر و هم پس از آن مسلط بوده. نمونههایی از نقد ذوقی که یادآوری کردم، مانند نقد فردوسی بر دقیقی، نقد سنتی است. یا نقد دیگری در مورد عبدالرحمن جامی که او را «دزدِ سخنوران نامی» معرفی میکند، نقد ذوقی است. نقد شاعر است، نه نقد شعر. در نقد ادبی معاصر، فرضیهای وجود دارد به نام «مرگ شاعر» که میگوید در نقد شعر، شاعر را نباید در نظر بگیریم یا در نقد داستان، باید داستاننویس را در نظر نگیریم. باید او را مرده پنداریم و در مورد آثار، تألیفات، خانواده، سطح دانایی و تحصیلاش صحبت نکنیم و فقط متنمحور باشیم. این در حالی است که نقد سنتی ما، نقد شاعر بوده.
در ادبیات معاصر هم که تازه داستان پیدا شده بود، دو نوع برخورد منتقدانه داشتیم: یکی تقریظ بود که کتاب، شعر و داستان کسی مورد تأیید تقریظدهنده قرار میگرفت و تا میتوانست او را تمجید میکرد، یعنی برخورد استحسانی داشت. دوم انتقاد بود که کسی کمر خود را میبست تا نویسندهای را به اصطلاح «پختهپرانک» کند. این دو برخورد در روزنامههای ما وجود داشت: تقریظ و انتقاد. حتا تعریف سنتی که از نقد ادبی داریم و آن، جداکردن سره از ناسره است، در این نوشتهها رعایت نمیشد؛ برعکس حب و بغض معیار قرار میگرفت. مثلاً با کسی دشمنی میداشتید و او جامی میبود، شما میگفتید:
ای شاعر نکتهیاب، جامی
ای دزدِ سخنوران نامی
بردی تو ز شعر کهنه و نو
از سعدی و انوری و خسرو
اکنون که سر حجاز داری
وآهنگ حجاز، ساز داری
دیوان ظهیر فاریابی
در کعبه بدزد اگر بیابی.
این نقد شاعر است، نقد شعر نیست که در ادبیات قدمایی آمده، اما در ادبیات معاصر هم چنین بوده است. بنا، بر این نیست که همه چیز را منکر شویم؛ چیزهایی بوده، ولی باید در نظر داشت که نقد ادبی ما متناسب با متون ادبی ما بوده و آثار جهانی و بسیار ارزشمندی نداشتیم. امروز نویسندههایی داریم که آثارشان کاندیدای جایزههای بزرگ ادبی میشوند، مثلاً داستانهای خالد حسینی، عتیق رحیمی و… و نقدهایی هم که در مورد این آثار نوشته شده، نقدهای روشمندیاند. من کتابی دارم به نام «پیدایی داستان در افغانستان» که در واقع، تاریخ داستاننویسی در افغانستان است. در این کتاب، ناگزیر بودم که دست به نقد بزنم و دستهبندی زمانی بکنم. ما به اینگونه مباحث منتقدانه در کتابهای نویسندگان افغانستانی روبهرو میشویم، اما تصور نمیکنم که گذشته از افغانستان، در ایران هم بتوانیم دههها و دورههای رونق نقد ادبی مشخص کنیم. پیش از این که فتحالله مجتبایی، عبدالحسین زرینکوب و افنان، کتاب ارستو را ترجمه کنند، نقد ادبی در ایران وجود نداشت. یا به عبارت دیگر، پیش از نوشتن کتاب نقد ادبی (1337) زرینکوب که کتاب بسیار ارزشمندی است در زمان خود، نقد ادبی در ایران نداریم. ده سال پیش از آن (1327)، کتاب ارستو ترجمه شده است. کارهای زرینکوب در زمینهی نقد ادبی بسیار ارزشمند است. در چند کتاب، آثار مولانا را نقد کرده و دیگران را. او از نخستین دورهی نقد ادبی در ایران است. از این زمان میتوان در ایران، نقد را دورهبندی کرد.
در افغانستان خیلی دشوار است که بتوان این کار را انجام داد و گفت که این کتاب، معتبرتر از آن یکی است. کارهایی صورت گرفته. مجلههایی که لازم است از آنها نام بگیریم، مجلهی ادبی کابل، مجلهی آریانا و مجلهی ادب است. کسانی هم نقد فلسفی نوشتند که از آنان نام بردم، ولی تا کنون کتاب مدونی در نقد شعر یا نقد داستان در افغانستان نداریم. من کتاب تاریخـنقدگونهای دارم که آن را به عنوان رسالهی دکتری دوم خود نوشته بودم و در بالا از آن یاد کردم.
نورنیا: استاد گرامی، در بیست سال پسین در افغانستان، شماری از کتابها نوشته شدند که بعضی از آنها مجموعههای نقد عملیاند و عدهای دیگر به نظریههای ادبی پرداختهاند که به کمتر از ده اثر میرسند. آیا بر این اساس میتوانیم این دوره را دورهی بهتری قلمداد کنیم؟
استاد ناظمی: قطعاً میتوانیم. به نظرم باید کمی پیشتر برویم. دوست شاعری در پژوهش خود، از 1356 به این طرف را دورهی جدیدی در ادبیات افغانستان نامگذاری کرده که من به آن اعتقاد ندارم. در 1357 کودتا صورت میگیرد و آن، هیچ تأثیری بر ادبیات ما ندارد. منتها از بیست و پنج سال به این طرف، ما شاهد آثاری در داخل کشور و بیرون از کشور استیم. بیست سال دورهی جمهوریت را من به عنوان یک فصل در نظر نمیگیرم، ولی ادامهی یک فصل بوده. در این دوره، کارهایی هم در داخل افغانستان و هم در خارج از آن صورت گرفته. همان گونه که در این ربع قرن با داستانهای جدید، شعر و غزل معاصر آشنا استیم، نقد هم پابهپای آنها رشد کرده و کتابهای مستقل نقد نوشته شده. همین چند روز پیش، دوستی پیدیاف کتابهایش را به من فرستاد که نقد خوبی است و شعر بیست سال پسین در هرات را بررسی کرده است. من هر دو کتاب افسانه واحدیار را خواندم. به نظرم چنین آثاری را پیش از این نداشتیم. آقای پرتو نادری، سه شاعر را نقد کرده: محمود فارانی، واصف باختری و من [لطیف ناظمی]. شعر هر سه شاعر را در سه کتاب جداگانه مورد بررسی قرار داده است. کتاب ویژهی شعر باختری را «پیر روشنیفروش» نام نهاده، کتابی را که در مورد شعرهای فارانی نوشته، من ندیدهام و کتابی را در نقد شعرهای من نوشته به نام «من از تبار درختانم». این هم از جمله کارهای ارزشمند است. اینها و شماری کارهای دیگر ارزشمندند. کاملاً با شما موافقم.
در این بیست و پنج سال پسین، حتا سی سال پسین ـکه یک قرن به حساب گذشتگان سی سال بودهـ ادبیات ما مهاجر شده و نویسنده، چتر محافظتی خود را از دست داده است. امروز نویسندههای افغانستان به قول ملل متحد، در 81 کشور جهان متواریاند. در همین هالند، بهترین داستاننویس خود را داریم: قادر مرادی، یکی از بهترین داستاننویسهای افغانستان است. در انگلیستان، سیامک هروی را داریم که بهترین داستاننویس است. داستاننویسان خوبی داریم و نقدهایی هم دربارهی آثارشان تا حدودی صورت گرفته.
من به عنوان خواننده، به شعر و داستان افغانستان تا حدود زیادی خوشبین استم. امکانات وسیعی پیدا شد. عدهای از دوستان به محیط فارسیزبان ایران رفتند و با آثار دست اولِ ترجمهشده روبهرو شدند و با نظریات ادبی آشنا گردیدند. دوم، عدهای که به بیرون آمدند، با زبان و ادبیات کشورهای میزبان آشنا شدند. امروز در آن زبانها به خلق آثار میپردازند، مثلاً عتیق رحیمی که به فرانسوی مینویسد و خالد حسینی به انگلیسی. لیکن این آثار را من آثار ادبی افغانستان نمیشمارم. به این دلیل که آثار به یکی از زبانهای افغانستان نوشته نشده است، اما نویسنده از ماست. در تمام مصاحبههای خود گفتهام که کتاب خالد حسینی را جزء ادبیات افغانستان نمیشمارم.
نورنیا: از نظر مسایل پرداختهشده، آیا این آثار به رویدادهای افغانستان نپرداختهاند؟
استاد ناظمی: بسیاری از نویسندههای اروپایی به مسایل افغانستان پرداختهاند، اما آنها جزء ادبیات افغانستان نیستند. ادبیات، مجموعهی جملاتی است که به زبان یک قوم و یک ملیت نوشته میشود. این ادبیات به زبان من نیست، بنابراین از من نیست. پشتو میبود، ادبیات افغانستان بود. ازبکی میبود، ادبیات افغانستان بود. به فارسی میبود، از افغانستان بود. در ارزش جهانیشان شکی وجود ندارد. اولین داستانی که در افغانستان نوشته شده، نویسندهاش محمدحسین پنجابی از افغانستان نبوده و من آن را ادبیات افغانستان نمیشمارم.
نورنیا: بسیار خوب استاد گرامی. شما از نقد ادبی نظریهمبنا صحبت کردید و گفتید که شماری از نویسندگان افغانستان به منابعی دست یافتند و آنها میتوانند دلیلی برای خوشبینی به نقد ادبی افغانستان باشند. رابطهی نقد ادبی افغانستان را با نظریههای معاصر نقد ادبی چگونه بررسی میکنید؟ آیا خوانشهای مبتنی بر نظریههای نقد ادبی داریم؟
استاد ناظمی: تصور میکنم که از آغاز داشتیم. میتوانم در مورد خود بگویم که من و دوستان بسیار تلاش میکردیم تا کتابهای نظریات را پیدا کنیم، مثلاً وقتی کتاب ارستو را پیدا کردم، فکر میکردم به گنجی ارتباط یافتم. برعلاوهی ترجمهی آقای مجتبایی، تلاش کردم ترجمهی آقای زرینکوب را هم به دست بیارم و سالها بعد موفق شدم چاپ سوم ترجمهی آقای افنان را پیدا کنم. او کتاب ارستو را از زبان یونانی ترجمه کرده است.
کتاب نقد ادبی زرینکوب برای من گنجی بود. به همان پیمانه که کتاب «سیر حکمت در اروپا» از این نظر که اولین اثر منحصربهفرد در زمینهی فلسفه است، برای ایرانیها و فارسیزبانان اهمیت دارد و مفید است، کتاب نقد ادبی زرینکوب هم به همان اندازه، مهم است. بعد کتابهای دیگر نوشته شدند که ایرانیها هم در غرب و هم در خود ایران در زمینهی نقد ادبی مدرن نوشتند.
شما میدانید که نقد ادبی مدرن از سنتبو، از قرن نزدهم شروع میشود. پیش از آن، نظریات دیگر را نداریم و کتابهای قبلی مبتنی بر آرای ارستو نوشته شدهاند. بعد از آن بود که به نقد نو در فرانسه، انگلستان و آمریکا پرداخته شد. تی.اس الیوت، ازراپاوند، سمبولیستها، فرمالیستهای روسیه و…. شکی نیست که از آغاز، منتقدان از این نظریهها در نقد استفاده میکردند.
دوران نقد استحسانی به پایان رسیده؛ دوران نقد سنتی و ذوقی که یگانه معیار، ذوق نویسنده است. در گذشته نقد دیگری هم داشتیم که نقد برهانی میگفتند. این نقد با خاقانی به اوج خود رسید. نقدنویسانی بودند که به دلایلی خود را بهتر از دیگران نقد میکردند، مثلاً رودکی میگوید که: چون شتر و اسب من بیشتر از دیگران است، شاعر بهتری استم، وگرنه این همه را به من نمیدادند. خاقانی و دیگران هم همین کار را کردهاند. حتا خلیلی در دوران معاصر به این باور بوده که او را شاه دوست دارد، و بنابراین شاعر بهتری است. یا استاد بیتاب، چون ملکالشعرای دربار شده بود، تصور میکرد که شعر او برتر از شعر دیگران است، وگرنه چرا بعد از قاری عبدالله، کسی دیگری جز او ملکالشعرا نشده است. وقتی استاب بیتاب بعد از قاری، ملکالشعرا میشود، خلیلی شعری دارد که در آن، بیتاب و قاری را نقد میکند:
تا کی به هرزه نقد سخن رایگان دهم؟
وین گنج شایگان به کف این و آن دهم
و میگوید که: من سزاوار این جایگاه استم. این، نقد برهانی است. خلیلی در محافل هم خود را به دلیل این که شاعر دربار بود، رجحت میداد.
پس نقد امروز ما مبتنی بر نظریههای ادبی است. کسانی که در مقاطع ماستری و دکتری نقد مینویسند، هرکدام بر یک نظریه متکیاند. اثر را از یک مؤلف میبینند و براساس آن نظریه مینویسند. در اول هم یادآوری میکنند که نقدشان براساس کدام نظریه حرکت میکند.
نورنیا: نظریهپردازان کدام کشورها بر نقد ادبی افغانستان اثر گذاشتهاند؟ این تأثیر به صورت مستقیم بوده یا از طریق ترجمه، اعمال گردیده؟ آیا نظریهای خاص بر دورههایی در افغانستان مسلط بوده است؟
استاد ناظمی: پرسش دشواری است. باید تمام کتابها و روزنامهها از این نظر خوانده شوند تا بیابیم که آیا نظریهای مسلط بوده یا نه. فکر میکنم نظریهی رمانتیسیستهای فرانسه تا حدودی مسلط بوده. در شعر و در پارچههای ادبی هم زیر تاثیر رمانتیسیستهای فرانسه و آلمان بودیم که آن هم از طریق ترجمهها امکان یافته بود، اما در سالهای پسین، گستردگی نظریات پیدا شد. بنابراین دشوار است که بگوییم کدام نظریه بیشتر مسلط بوده.
روی هم رفته، با سه نوع نظریه روبهرو استیم: 1. نظریههایی که درونمایه را ترجیح میدهند و میخواهند ببینند که درونمایه چقدر انسانی و اخلاقی است. البته این هم برمیگردد به نقد اخلاقی که در گذشته بسیار مهم بوده، یعنی چیزهایی بنویسیم که به نفع انسانیت، نیکویی و جامعه باشد. 2. بحث دیگر، نقد ادبی اجتماعی بود که براساس ریالیسم اجتماعی در روسیهی کمونیستی به وجود آمده بود. ماکسیم گورکی یکی از بزرگترین نویسندههاست که بر دیدگاه مارکسیسم ادبی مینویسد. 3. همچنین نقد اگریستانسیالیستی داریم. در این نقد، سارتر یک تفکیک میان شعر و نثر میکند. او معتقد است که نثر یا داستان باید متعهد باشد و تعهد اجتماعی داشته باشد، اما به تعبیر او «چون شانههای شعر ضعیفتر از شانههای نثر است، پس بار تعهد را نمیتواند برداشت». پس شعر از نظر سارتر و مکتب اگزیستانسیالیسم، متعهد نیست. این گونه داریم: ادبیات متعهد، نقد متعهد و ادبیات غیرمتعهد، نقد غیرمتعهد. در نقد غیرمتعهد، تمام تمرکز روی لذت و زیبایی است. هر اثری که زیباتر است و تاثیرات عاطفی بر ما دارد، بهتر است. درونمایه مهم نیست. نقد متعهد هم دو نوع است: یکی نقد اجتماعی مارکسیستی و دیگر، نقد مبتنی بر آنگاژمان (Engagement). پس ما در کل با سه نوع نظریه روبهرو استیم: دو نظریهی عمده که یکی درونمایهمحور است و دیگری شکلمحور و نظریهی سومی که نظریهی التقاطی است، ساختار و درونمایه را در نظر دارد.
نورنیا: خیلی تشکر. جا دارد که در اینجا به کارکردهای شما در زمینهی نقد ادبی به عنوان یکی از فعالان این حوزه، بپردازیم. لطف کرده و از گرایش خودتان به نقد ادبی و نیز سابقهی این گرایش صحبت کنید. چه کارهایی در این زمینه انجام دادهاید و رویکرد نظریای که دنبال کردهاید چه بوده است؟
استاد ناظمی: سختترین کار برای هرکسی، صحبت در مورد خودش است. در روزگاری که به نقد روی آورده بودم، روزی از جادهای در کابل میگذشتم، نقدی را دیدم که مرا به تعجب فرو برد. بر تابلوی یک ساعتسازی نوشته شده بود: «ساعتسازی فلانی: ساعتساز درجهدوم شهر کابل». گفتم که این چه آدم منصفی بوده! خودش بر تابلوی دکانش نوشته که ساعتساز درجهدوم شهر کابل.
من در رادیو به اجبار رفتم. بعد از این که شاگرد نخست بودم و در کادر دانشگاه پذیرفته شدم، آدمهایی بودند که وجود مرا مطلوب نمیدانستند و دست به دسیسهها و توطیههایی میزدند. یک سال در دانشگاه بودم و دیدم که در داخلِ توطیه زندگیکردن سخت است و روان آدم را رنجور میکند. با وجود درخواستهای فراوان از سوی نهادهای گوناگون، رفتم و عضو بخش ادبی رادیوافغانستان شدم و پس از شش ماه به جایگاه معاون مدیریت عمومی هنر و ادبیات ارتقا یافتم.
یکی از سالها، دانشکدهی تعلیم و تربیه بست استادی اعلان کرد و من هم خود را کاندیدا کردم. هفتاد نفر بودیم، و دو نفر قبول شدیم: یکی من بودم. بعد که داوودخان روی کار آمد، فاکولتهی تعلیم و تربیه را به این اتهام که «فاکولتهی آمریکاییهاست» منحل کرد. مدتی بیکار شدم.
بعد از این، فاکولتهی ادبیات ما را جذب کرد. پیش از اینکه فاکولتهی ادبیات بروم، دو سال و اندی کارمند رادیو بودم و برنامهی «ترازوی طلایی» را نوشته و اجرا میکردم. بعد از آن که به دانشگاه رفتم، باز هم برنامه را ادامه دادم، تا این که وطن را ترک کردم. اینکه این ذوق از کجا پیدا شد، خودم هم نمیدانم. زمانی با نقدهایی که شمهای از آنها را به شما گفتم، روبهرو شدم، با خود فکر کردم که چرا شاعران ما این گونه نقد میکردند. چرا فردوسی، بدون این که فضل تقدم دقیقی را در نظر داشته باشد، بسیار غیرمنصفانه در مورد او صحبت میکند:
نگه کردم این نظم، سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم
پیوسته در همین جستوجو میبودم.
یکی از دوستان به نام ناصر طهوری در سال 1343 داستان زندگی رابعهی بلخی را به شعر آورده بود، از من خواست که مقدمهای بر این کتاب بنویسم و من در آن زمان، دانشآموز صنف یازدهم بودم. آن کتاب، سه بار منتشر شد. این مقدمه، نخستین کاری بود که به عنوان گونهای از نقد، نوشتم.
وقتی وارد دانشگاه شدم، چالش شعر کهنه و نو در ادبیات افغانستان به راه افتاده بود. در آن زمان براساس فهم همان سالهایم، چندین مقاله نوشتم و از شعر نو دفاع کردم.
رادیو هم که رفتم، به من گفتند: ما میخواهیم نقد ادبی را توسعه بدهیم و تو نقد ادبی بنویس. مشکلی که در رادیو داشتم، این بود که از من خواسته شده بود در موارد مختلف نقد بنویسم. اگر کتابی در مورد فلسفه هم چاپ میشد، باید آن را نقد میکردم. کتابهای تاریخ، سیاست و ادبیات را هم مورد بررسی قرار میدادم. به این هم اکتفا نمیکردم و فیلمهایی هم که تازه میآمدند، باید در این برنامه نقد میشدند. نقد تئاتر هم مینوشتم و نقد نقاشی هم مینوشتم. هرکدام اینها حوزهی خاص خود را دارند و کارشناس خود را تقاضا میکنند. بحث عمده و بخش عمدهی کار من ادبیات بود که نقد داستان و نقد شعر مینوشتم.
این برنامه را در سال 1348 آغاز کردم. اولین نقد من بر اشعار فرخی سیستانی بود که قبل از برنامه نوشته شده بود و طرف توجهی مدیران رادیو قرار گرفت. از سال 1349 رسماً نقدهای برنامهی ترازوی طلایی را مینوشتم و حقوق دریافت میکردم. از 1350 برنامه را به پیش بردم و نقد ادبی را به عنوان وظیفه و مأموریت در رادیو افغانستان پیگرفتم.
بعد از دو سال و هشت ماه به دانشگاه راه یافتم و مسوولیتِ نوشتن به برنامه را همچنان برعهده داشتم. تا روزی که از وطن بیرون شدم (1368) به نوشتن نقد در رادیو ادامه دادم. در سیمینارهایی که آن سالها اشتراک میکردم هم، نقد مینوشتم. در اخبار هم نقدگونههایی از من منتشر میشد.
سال 2002 که کابل رفتم، میخواستم نقدهای خود را داشته باشم و آنها را نقد کنم. یکی از نویسندگان ایرانی، آثار خود را خوانده بود و خودش را نمدمالی کرده بود. من هم خواستم خود را یک نمدمالی کنم. متاسفانه که آن آثار را نیافتم. کتابخانهی عامه را جستوجو کردم و مقالههایی که در آنجا داشتم، نیافتم. دنبال رادیو رفتم و مسوول آرشیف به من گفت: کسانی که اینها را به خواندن میبرند، دوباره نمیآرند.
سر آن کارها زیاد حساب نمیکنم، ولی فکر میکنم که اگر خواسته باشیم خیلی خوشبینانه دربارهی ترازوی طلایی صحبت کنیم، دو ویژگی داشت: یک ویژگی این بود که تا آن زمان در کشور ما، نقد بر روی ملاحظات نوشته میشد. من هیچگونه ملاحظهای را در نظر نمیگرفتم و این رویکرد، مشکلاتی را هم برای من آفرید و از جانب کسانی مختلف، حتا تهدید شدم. ستره محکمه، دنبال من جلب فرستاد. به خاطر کاربرد کلمهی «دانشگاه» در رادیو، سه روز کسر معاش شدم. درنظرنگرفتن ملاحظه، یک ویژگی برنامه بود. دوم، براساس ذوق خود نقد نمیکردم. میکوشیدم که براساس معیارهای دانستهام در آن زمان، نقد کنم. کتابها و نظریات مختلف را میخواندم و مبتنی بر آنها آثار را بررسی میکردم. کار من در واقع، یک نوع نقد التقاطی بود.
در دانشگاه هم، نقد ادبی و ادبیات معاصر تدریس میکردم. درسنامههای این دو مضمون وجود نداشت. با آن که آقای قیامالدین راعی آن مقالهها را نوشته بود، اما نوشتههای او به چیزهایی دیگر جز نقد ادبی شباهت داشت. مقالات ارزشمندی بودند و از منابع مختلفی (مثلاً منابع چینی) استفاده کرده بود.
نورنیا: برنامه را تنها به پیش میبردید یا کسانی دیگر را برای نقد، دعوت میکردید؟
استاد ناظمی: به ندرت…. نحوهی برنامهها را ما تعیین نمیکردیم و این کار، در اختیار «ادارهی پروگرامها» بود. از من خواسته بودند که نقد ادبی بنویسم و دو نفر، نوشتههای مرا بخوانند و بعد، برنامه ضبط شود. نفرها را هم خودشان تعیین میکردند. من احتجاج کردم و نوشتههایم را به آنها ندادم. رفتم به خانه نشستم. مدیر رادیو آدمی باسواد بود؛ از خانوادهی جلالی بود، اهل شعر و ادبیات و اهل طنز و فکاهی بود. مرا به دفتر خود خواست و اختیار گزینشِ کسانی را که قرار بود نقدهای مرا بخوانند، به خودم داد. گفت: تو کی را انتخاب میکنی؟ گفتم: عبدالله شادان و فریده انوری را.
من این کار را چندین بار کردم، یعنی نوعی مناظره برقرار شد بین ما. در سیمینار محمود طرزی در سال 2009 گفتم که: محمود طرزی در مورد زبانشناسی حق نداشت نظر بدهد. به من گفتند که تو چه میگویی؟ گفتم که: محمود طرزی، زبانشناسی نخوانده بود. او حق نداشت که بگوید: اجداد تمام زبانهای جهان، زبان افغانی است. محمود طرزی چنین اشتباهاتی کرده است. او قهرمان نیست و الگو نیست. غلام محمد غبار، نخستین کسی بود که گفت: نثر طرزی، ضعیف است. طرزی، نزاع زبانی را در افغانستان به راه انداخت و گفت که: زبان پشتو باید زبان ملی ما باشد و باید زبان انگلیسی، فرانسوی و فارسی را بیاموزیم. یعنی زبان فارسی را در زمرهی زبانهای خارجی قرار داد. این کار درستی نیست، که تا امروز هم چوب همین تبعیض را میخوریم.
نورنیا: استاد گرامی، نقدهایی که در رادیو نوشته بودید، به کدام رویکردها بودند؟
استاد ناظمی: بعضی اوقات، نظریهی غالب، نظریهی فرمالیستهای روس را میدانستم. بعضی اوقات در داستانها بیشتر نظریهی تعهد اجتماعی را در نظر داشتم. عقیدهای که اکنون دربارهی نقد ادبی دارم، در آن زمان نداشتم. در آن زمان، جنبشهایی در افغانستان وجود داشتند که آدم را به سویی میراندند که بپذیرد افغانستان کشور فقیر است و ادبیات ما ادبیات فقرنگارانه است؛ از این ادبیات باید دفاع کرد، باید به نفع مردم نوشت و باید به نفع تهیدستان نوشت. حالا به این عقیده نیستم. حالا فکر میکنم که نویسنده، کارگر معدن نیست که متعهد باشد و به جانبداری از فلان طبقه بنویسد. نویسنده باید چیزی بنویسد که همه کس قبول کند. مگر عمر خیام به کدام طبقه نوشته که تا امروز بزرگترین شاعر زبان فارسی به شمار میآید؟ مگر مولانا برای کدام طایفه نوشته؟ مولانا در یک رباعی خود میگوید که: شراب و زیبایی و رقص را ممنوع کردند، زیرا به خواص درست است و به عوام نه. این حرف مولانا درست است (اگرچه من بسیاری حرفهای مولانا را قبول ندارم). البته مولاناشناسی را با همین بضاعت خود تدریس میکنم.
در آن زمان، رای غالب آن بود که در داستان باید از مردم دفاع کرد. این نظریه، نظریهی نقد اجتماعی بود و نقد اگزیستانسیالیستی بود و نقد سارتری بود. در شعر هنوز هم اعتقاد دارم که هیچنوع تعهدی لازم نیست. فن شعر در نزد من خیلی ارزش داشت؛ اینکه شعر چقدر زیبایی دارد. من در آن زمان با فهم همان روز خود مینوشتم. عروض، بدیع، بیان، قافیه، آرایههای ادبی (استعاره، تشبیه، کنایه و…) چقدر در شعر به کار رفته و شعر ضعیف است یا نه، مورد نظر داشتم. چوب این نقدها را هم بسیار خوردم. به شماری از شعرها اجازهی نشر ندادم یا انتقاد کردم و شاعر آن شعر، به جایی وابسته بود، بنابراین آسیبپذیر شدم. در آن نقدها چیزی که مایهی مباهات من است، نهراسیدن از وضعیت حاکم بود.
در سرایش شعر هم همین کار را کردم. یادم میآید که سال 1350 یا 1351 شعری نوشتم و آن را خانم انوری در انجمن زنان خواند. ستره محکمه مرا به اتهام انگیزهبخشی زنان به انقلاب، احضار کرد. من نوشته بودم: بشکن این دیوارهای پست و بالا را. این گونه مسایل بود، مثلاً: تو صرفاً خانم خانه و دیگدان نباش و به جامعه برآی. در پاسخ ستره محکمه گفتم که: اگر در پی انقلاب میبودم، به مردها هم مینوشتم. زنها در کجای تاریخ توانستند که انقلاب کنند؟ حتا فرانسویهای متمدن، زنانی را که صدای خود را کشیدند، آتش زدند.
در نظریات، این گونه که از اول تا آخر تابع یک نظریهی خاص باشم، چنین نبوده. حتا ارستو را هم که بسیار خواندم و خیلی دوست داشتم، صرفاً معیارهای او را ملاک قرار ندادم. در اثر ادبی، لذت برای من خیلی مهم بوده که به آن التذاذ ادبی و هنری میگویند. امروز هم حتا در داستان، بیشتر از درونمایه به التذاذ هنری اهمیت میدهم. اینکه متنی تا چه اندازه شما را تحت تاثیر قرار میدهد. کتابهایی را میخوانیم که ده نفر در آنها کشته میشوند، اما خواننده متاثر نمیشود؛ برعکس شیوهی نوشتار نویسندگانی در زخمیشدن یک شخصیت، ما را متاثر میسازد.
اعتقاد من این استکه ما در پنجاه سال اخیر که ـبه تعبیر احمد شاملوـ «سالهای بد و باد» سرزمین ماست و از حزب دموکراتیک خلق افغانستان شروع شده تا آخر دورهی غنی میرسد (دوران جمهوریت فضایل خود را هم داشت؛ فساد، خرابیها، تعصب و ناروایی خود را هم داشت)، در تمام این سالهای بد و باد، هنوز یک نقد سیاسی، یک نقد فلسفی و یک نقد ادبی که مجموعاً کارهای ما را بررسی کرده باشد، نداریم. کار کوچک من در کتاب «پیدایی داستان در افغانستان» که زیر دست دارم، نقدـتاریخ است. کتابی که در پنجاه سال پسین، مصروف نوشتناش استم و هنوز پایان نیافته است.
نورنیا: وقت شما را زیاد گرفتم. آخرین پرسش را میپرسم: آیا از نظر شما ادبیات و نقد ادبی در شرایط کنونی، دچار گسست شده است؟ در چنین شرایطی، کارگران ادبیات از چه امکاناتی میتوانند به سود ادبیات و نقد ادبی استفاده کنند؟
استاد ناظمی: سوال بسیاری خوبی است. من هر کتاب نقد ادبی که به دستم میرسد، میخوانم و پیدیافهایی را هم که دوستان میفرستند، میخوانم. مشکل نقد ادبی ما در امروز، برخلاف گذشته این است که تنها براساس نظرات مینویسیم، یعنی تحلیل آثار ادبی را یاد نداریم. کوشش میکنیم قالبی داشته باشیم، مثلاً خلیلی را داخل همان قالب بگنجانیم. قالب در نزد ما اهمیت دارد. مثلاً نظر بابک احمدی برای ما خیلی مهم است که در اروپا شهرتی دارد. کتابهایش در ایران چاپ شده و نمیدانم که در آنجا چقدر شناخته شده است. فارسیزبانهای اروپا خیلی میشناسندش. نظریهپرداز ایرانی است. گذشته از این که نظریات دیگران را میداند، خودش هم نظریهپرداز است. مثلاً میگویند که بابک احمدی چنین نظری دارد و براساس آن نقد مینویسند. از یک نقدنویس پرسیدم: فرق این استعاره با آن استعارهی دیگر چیست؟ مشکل نقد امروز این است که نظریه را میفهمد، ولی اناتومی ادبیات و ساختار ادبیات را نمیفهمد. صدها اصطلاح وجود دارد که رضا براهنی یک گونه ترجمه کرده و شفیعی کدکنی طوری دیگر. نقدنویس ما نمیداند، مثلاً اصطلاح شکل ذهنی را که مجموعهی ساختارهایی استکه تشکیلدهندهی یک اثر ادبیاند که باید با هم همخوانی داشته باشند. اثر را به قالب نظریهی ادبی میاندازد و میبیند که به نظریهی ادبی برابر است یا نه. خانم افسانه واحدیار هم همین کار را کرده است. حتا بعضی کسان که نقد میکنند، معنای استعاره را نمیدانند، چه برسد که استعارههای یک اثر را بتوانند بررسی کنند.
من کلمهی «گسست» را که شما استفاده کردید، به کار نمیبرم، چون ما نقد ادبی نداشتیم که گسست داشته باشد. ما در واقع تازه نقد ادبی را با نظریات ادبی شروع کردهایم. تازه با نظریات ادبی آشنا شدهایم، مثلاً آثار تی.اس الیوت را خواندهایم، آثار ورن را خواندهایم، نظریهی فرمالیستهای روس را خواندهایم. نظریات جدیدتر از اینها، مثلاً مکتب فرانکفورت را خواندهایم. اینها راه حل نیستند. تا ندانیم که داستان چی است و شعر چی است؛ تا ساختار داستان و شعر را ندانیم؛ تا از پلی که آثار قدمایی ما آن را میسازد، عبور نکنیم، نمیتوانیم براساس نظریات جدید، نقد بنویسیم. نظریهی جدید یک وسیله است، باید ساختار یک اثر ادبی را بشناسیم. باید در داستان بدانیم که شخصیتها چگونه پرورش مییابند؛ بحران، شکستن بحران و پایان چیست. در شعر باید بدانیم که استعاره چه کارکردی دارد. ساختار و اناتومی را نقدنویسان جدید نمیدانند.
شفیعی کدکنی که سنایی را نقد میکند و حزین لاهیجی را نقد میکند، با ادبیات کلاسیک آشناست و از آن عبور کرده است. شاید به اندازهی بسیاری کسان، نظریات جدید را نداند؛ انگلیسی میداند، عربی میداند. ولی بدون عبور از ساختار شعر و داستان، ساختار آثار ادبی، نمایشنامه، تئاتر و سینما نمیتوان نقد نوشت. اول باید بشناسند که بعد نقد کنند. براساس نظریات ادبی نمیشود، که شما یک نظریهی ادبی را به حیث قالب انتخاب کنید و شعر و داستان را در آن بیندازید و بگویید: برابر نیست. مثل آن پادشاهی که یک تخت داشت و قد آدمها را با آن اندازه میکرد. اگر دراز میبودند، قطع میکرد و اگر کوتاه میبودند، میکشید که هماندازهی تخت شوند. نقدنویس ما همینطورند.
نقد روانشناختی میکنید، باید روانشناسی یاد داشته باشید؛ نقد اجتماعی میکنید، مکاتب اجتماعی را بدانید که نقد کنید. در کنار اینها، درون آثار ادبی را باید بشناسید؛ آرایههای ادبی را بشناسید. اگر بگوییم که داستان این نویسنده براساس فلان نظریه، قدری کوتاه است، این نقد نیست.
اثر ادبی محصولی است که از حس و عاطفه و دانش یک شخص برخاسته و درست نیست که آن را به دستگاه فکری یک آدم دیگر که حتماً باید نام خارجی داشته باشد، محدود کنیم.
نویسندههای ما در گذشته، مانند ابنسینا و فارابی، بزرگترین شارح آثار ارستو بودند و ما خبر نداریم. اطلاع نداریم که ابنسینا شرحی بر کتاب ارستو نوشته و نظریاتی دارد. شیخ توسی نظریاتی در باب ادبیاتشناسی و نقد دارد. ما از اینها خبر نداریم و چسپیدهایم به خارجیها که چه گفتهاند. المعجم…، حدائقالسحر…، ترجمانالبلاغه و چهارمقاله را نخواندهایم. بحثهای بسیار مدرن را در این آثار پیدا کرده میتوانیم. اگر از اینجا شروع کنیم و از ادبیات خود شناخته عبور کنیم، بعد دانستههای خود را با نظریات ادبی بیامیزیم، نقد خوبی خواهیم داشت.
به هر حال، به نقد ادبی امروز تا حدودی خوشبین و تا حدودی بدبین استم. بدبینیام به این استکه ما یک بخش را فراموش کردهایم. خود اثر ادبی را باید بشناسیم و به آن بها بدهیم که خیلی اهمیت دارد.
نورنیا: استاد گرامی، از شما سپاسگزارم. از نوشتههایتان بهره برده بودم و خوشحال شدم که با هم صحبت کردیم و به قول مولانا «گوشم شنید قصهی ایمان و مست شد».
استاد ناظمی: درود بر شما، زنده باد!