ــ آقای خلیق را برای خوانندهگان بهمعرفی بگیرید که کیست و چه فعالیتهای ادبی_فرهنگی را در کارنامۀ خود بهثبت رسانیده است؟
خلیق: صالحمحمد خلیق، فرزند صوفی محمدعیسی و فاطمه سعیدی، شاعر، نویسنده، پژوهشگر، مترجم و روزنامهنویس افغانستان، در ۱۲ آبان/ عقرب سال ۱۳۳۴ خورشیدی در شهر مزار شریف، مرکز استان بلخ زاده شده است.
خلیق دورۀ دانشآموزی را در سالهای ۱۳۴۳ ــ ۱۳۵۱ در دبستان میانۀ «نادرشاهی» مزار شریف، آموزشهای فنّی را در رشتۀ زمینشناسی نفت و گاز در سالهای ۱۳۵۱ ــ ۱۳۵۵ در دانشسرای نفت و گاز مزار شریف، آموزشهای عالی را در رشتۀ ادبیات فارسی تا درجۀ کارشناسی در سالهای ۱۳۷۳ ــ ۱۳۷۵ در دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه بلخ و مقطع کارشناسی ارشد را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی در سالهای ۱۳۹۳ ــ ۱۳۹۴ در دانشگاه پیام نور سپری کرد.
او در سال ۱۳۵۶ با دوشیزه مینا خلیق ازدواج کرده است و ثمرۀ این ازدواج دو پسر و چهار دخترِ دانشآموخته به نامهای بهرام برزین، سهراب سامانیان، شگوفه خلیق، نگینه، تهمینه و پیمانه خلیق اند.
صالحمحمد خلیق از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۶ کارمند کارخانۀ کود شیمیایی بلخ بود و از سال ۱۳۶۹ تا کنون رئیس انجمن نویسندهگان بلخ است. همزمان، وی از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۷ مدیر مسؤول و سردبیر ماهنامۀ امالبلاد، از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۰ مدیر مسؤول روزنامۀ بیدار، از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۲ مدیر مسؤول ماهنامۀ «کیان» بود و از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۹ رئیس ادارۀ اطلاعات و فرهنگ استان بلخ بو، پس از چهل سال خدمت در دستگاه دولت بر بنیاد قانون بازنشسته شد. وی از سال ۱۳۶۹ بدینسو رئیس انجمن نویسندهگان بلخ است و در باروری ادبیات و شعر امروز بلخ و پرورش و بالندهگی بسیاری از شاعران و نویسندهگان مطرح بلخ و کشور نقش داشته است.
خلیق، عضو انجمن پیوند در تاجیکستان، عضو هیأت رهبری کانونهای فرهنگی مولانا جلالالدین محمد بلخی، حکیم ناصر خسرو بلخی، امیر علیشیر نوایی، مؤسس ماهنامۀ ادبی راه، نشریة انجمن نویسندهگان بلخ و عضو گروه دبیران برخی از نشریههای افغانستان بوده و است. خلیق در ۱۵ همایش جهانی در داخل و خارج از کشور شرکت کرده و در ارتباط با فعالیتهای فرهنگی، سفرهای رسمی و کاری متعددی به کشورهای ایران، تاجیکستان، اوزبیکستان، ترکمنستان، پاکستان، هندوستان، عربستان سعودی، فرانسه، ترکیه، لهستان و ایالات متحدۀ آمریکا داشتهاست.
خلیق، شعر میسراید، در زمینههای فرهنگ، ادبیات و تاریخ مینویسد و نیز شماری از آثار علمی، تاریخی و ادبی را از زبان روسی به فارسی برگردان کرده است. از صالحمحمد خلیق تا اکنون ۴۳ اثر به چاپ رسیده است که عبارت از:
● ۲۳ مجموعۀ شعر
1. «سلام به آفتاب» (بلخ،۱۳۶۳)
2. «کاج بلند سبز» (بلخ،۱۳۶۶)
3. «بر پای راه ابریشم» (بلخ،۱۳۷۲)
4. «یک آسمان ستاره» (بلخ،۱۳۸۲)
5. «از اوجهای آبی …» (کابل،۱۳۸۶)
6. «سرود ملّی عشّاق» (کابل،1391)
7. «در بامیانِ قلبِ منی» (کابل، 1392)
8. «مراد از بلخ، تو بودی…» (کابل، ۱۳۹۳)
9. «نقطه و نقطه، باز هم نقطه» (کابل، ۱۳۹۳)
10. «اینک فقط تو ماندهای» (کابل، ۱۳۹۳)
11. «سوگنامۀ گل سرخ» (کابل، ۱۳۹۴)
12. «آخرین مرز بیکرانی» (کابل، ۱۳۹۴)
13. «هیجانِ جان» (کابل، ۱۳۹۵)
14. «سرنوشتی دیگر» (کابل، ۱۳۹۵)
15. «سخن عشق (Словалюбви)» (برگردان سرودههای خلیق از فارسی به روسی توسّط میرعادل شریفزاده) (کابل، ۱۳۹۵)
16. «کولاک میگرید (Плачет метель)» (برگردان شعرهای سرگی یسینین از روسی به فارسی) (کابل، ۱۳۹۶)
17. «زمزمۀ نام خراسان» (کابل، ۱۳۹۷)
18. «به رهگذار غچیها» (کابل، ۱۳۹۸)
19. «از زخمهای تازه» (کابل، ۱۳۹۹)
20. «از برگهای ریختۀ یادنامهها» (پیشاور، ۱۳۹۹)
21. «در قحطسال عاطفه» (کابل، ۱۳۹۹)
22. «گلهای خیابانی» (بلخ، 1402)
23. «امتداد آفتاب» (تهران و دهلی، 1402)
● ۲۰ اثر پژوهشی و منثور
1. «جشنهای آریایی» (بلخ،۱۳۷۰)
2. «عُقاب و جایگاه آن در فرهنگ جهانی و سرودهها» (تهران، ۱۳۷۵)
3. «سرگذشت روزنامۀ بیدار» (پیشاور،۱۳۸۰)
4. «فریاد آزادی» (نگرشی بر سرودههای علامه سیداسماعیل بلخی) (بلخ، ۱۳۸۴)
5. «تاریخ ادبیات بلخ از کهنترین روزگاران تا اوایل سدۀ بیستویکم» (کابل، ۱۳۸۷)
6. «تاریخ روزنامهنگاری بلخ» (تهران، ۱۳۸۹)
7. «آهنگ کیانی» (گزیدۀ سرودههای شاعران در ستایش درۀ کیان) (کابل، ۱۳۹۲)
8. «آیینه در آیینه» (نقد و نظر) (کابل، ۱۳۹۴)
9. «ساحههای باستانی و بناهای تاریخی بلخ» (تهران، ۱۳۹۴)
10. «تأثیر شاهنامه بر شعر مقاومت افغانستان» (تهران، ۱۳۹۵)
11. «ناشناختههای دانش» (مجموعۀ مقالههای برگردانشده از منابع روسی) (پیشاور، ۱۳۹۶)
12. «نشانههای شکوه گذشتۀ بخدی» (بلخ، ۱۳۹۷)
13. «والیان بلخ در نخستین سدۀ پس از بازستانی استقلال افغانستان» (کابل، ۱۳۹۸)
14. «جاذبههای گردشگری بلخ» (کابل، ۱۳۹۹)
15. «میدانهای نفت و گاز قشقری و بلخ» (بلخ، ۱۴۰۰)
16. «نامۀ رَستگاری» (مجموعۀ مقالههای اجتماعی) (بلخ، ۱۴۰۰)،
17. «پیامآور رَوشنایی و مِهر» (بلخ، ۱۴۰۰)
18. «شگفتیهای هستی» (مجموعۀ مقالههای برگردانشده از زبان روسی به زبان فارسی دری) (بلخ، ۱۴۰۰)
19. «جُستارهای زبانی و ادبی» (بلخ، ۱۴۰۱)
20. «پاییز در بهار» (داستانهای کوتاه و پارچههای ادبی) (بلخ، ۱۴۰۱)
همچنین از صالحمحمد خلیق، دهها مقالۀ علمی، پژوهشی و ادبی در نشریهها و کتابهای معتبر علمی و ادبی در داخل و خارج کشور به چاپ رسیده اند.
از نام، آثار و احوال صالحمحمد خلیق تا اکنون در بیش از ۲۰۰ کتاب در داخل و خارج از کشور یاد شده است و کتابهای صالحمحمد خلیق در کتابخانههای بزرگ و معروف کشورهای افغانستان، تاجیکستان، اوزبیکستان، ایران، فرانسه، ایتالیا، آلمان و ایالات متحدۀ آمریکا و غیره موجود میباشد.
بهخاطر کارنامههای علمی، فرهنگی و ادبی خلیق، در نوروز سال ۱۳۹۴ استانداری بلخ لقب «پژوهشگر بلخ» را به او داد، در ۲ دی/ جدی ۱۳۹۵ نهاد دانشآموختهگان افغانستان از جایگاه او به عنوان «نویسندۀ پیشکسوت بلخ» بزرگداشت کرد، در بهار سال ۱۳۹۶ ریاست جمهوری اسلامی افغانستان برای او به عنوان یک شاعر و ادیب مدال دولتی غازی میر مسجدیخان را تفویض کرد، در ۷ مرداد/ اسد ۱۳۹۹ انستیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان لقب «نخبۀ بلخ» را برایش داد و در ۳ مهر/ میزان ۱۳۹۹ انجمن قلم افغانستان با برگزاری همایشی به نام «سلام به آفتاب» در کابل کارکردهای ادبیاش را گرامی داشت.
ــ روی زندهگی حکیم ابوالقاسم فردوسی بپردازید و میانۀ فردوسی با محمود غزنوی را چهگونه بررسی میکنید؟
خلیق: حکیم ابوالقاسم فردوسی، سرایشگر شاهنامه، بزرگترین، ارزشمندترین و شناختهشدهترین اثر حماسی جهان، به زبان پارسیدری و از دهگانان (تاجیکان) خراسان است. نام او را منصور (یا حسین یا احمد) و نام پدرش را حسن (علی یا اسحاق و یا احمد) پسر شرفشاه دانسته اند. لقبش، فردوسی، برگرفتهشده از باغی است که او در طابران توس داشته و در آنجا بهسر میبرده و هم در آنجا به خاک سپر ده شده است.
فردوسی به اختلاف روایتها در ۳۲۳ – ۳۲۶ یا ۳۳۰ هـ.ق در روستای پاژ، باژ، یا فاز در دو فرسنگی شهر طابران کهن در توس که کنار کوهی بهنام اژدرکوه واقع میباشد زاده شده است. پدرش از کارگزاران عمید خراسان، سوی پسر مغیره بوده و از همین راه روزگار میگذرانده است. فردوسی بانویی باسواد و هنرمند را به همسری برگزید و از وی یک پسر و یک دختر به جهان آمدند که پسرش در سیوهفت سالهگی، هنگامی که فردوسی شصتوپنج ساله بود در گذشت.
فردوسی بربنیاد تحقیق دکتر ذبیحالله صفا در حدود ۳۷۰ – ۳۷۱ هجری قمری در چهلویک سالهگی خود به سرایش شاهنامه آغاز کرد و در حدود ۴۰۱ – ۴۰۲ هـ.ق پس از سیویک سال و یا سیودو سال آن را به فرجام رسانید و بهنام امینالملّه و یمینالدّوله ابوالقاسم محمود فرزند ناصرالدّین سبکتگین غزنوی (۳۸۷ – ۴۲۱ هـ.ق) درآورد، به غزنین بُرد و به او پیشکش کرد، اما چون از او بهرهیی نگرفت، با خاطری آزرده به تبرستان نزد سپهبد شهریار از آل باوند رفت و از آنجا به خراسان بر گشت و تا سال ۴۱۱ یا ۴۱۶ هـ.ق که با زندهگی پدرود گفت، در زادگاه خود میزیست.
عارفان بزرگی چون شیخ احمد جام (۴۴۰ – ۵۳۶ هـ.ق)، امام احمد غزالی (درگذشتۀ ۵۲۰ هـ.ق) و سنایی غزنوی (درگذشتۀ ۵۴۵ هـ.ق) فردوسی را با لقبها و صفتهایی مانند «حکیم»، «استاد» و «دانا» ستوده اند.
بهگفتۀ شجاعالدّین خراسانی، شاعر معاصر افغانستان، «اگر فردوسی استوره نیست، تجدید حیات صوری استورهیی چون آرش است که تمامی جانش را در بازوانش خلاصه کرد و با پرتاب تیری مرز هستیاش را در قبال جانش تعیین نمود.»
دربارۀ میانۀ فردوسی با سلطان محمود غزنوی، در نخست باید گفت که شاهنامه غزنه بربنیاد اثر پژوهشی همهجانبهیی که دکتر تهماسبی خراسانی، شاعر و دانشمند معاصر بلخ، با استفاده از منابع معتبر و دست اوّل تاریخی انجام داده و زیر نام «غزنویان ترکمنش یا پارسیگرا؟» بهدست نشر سپرده است، از نگاه تبار تاجیک و متعلق به قبیلۀ بارسخان، از بازماندهگان یزدگرد ساسانی در مرو، بوده است و از همینرو به تاریخ و فرهنگ کهن آریایی عشق میورزید و جشنهای کهن آریایی مانند نوروز، مهرگان و سده را در قلمرو خود همواره با شکوهی فراوان برگزار میکرد. فردوسی بزرگ با دلبستهگی فراوانی که به خودبودهگی تاریخی و فرهنگی مردم و سرزمین خود داشت و بهخاطر زندهنگاهداشتن فرهنگ دیرینسال آریایی و زبان پارسیدری، سالها پیش از بهقدرترسیدن سلطان محمود به سرایش شاهنامه آغاز کرده بود، با روی کارآمدن سلطان محمود، سرایش شاهنامه را پس از درنگی چندینساله و این بار به نام شاهنامه غزنه و از قرار معلوم با تشویق و سفارش او و توافق روی پرداخت صله از سوی او در رفتوآمدهایی که با پشتیبانی فضل ابن احمد اسفراینی وزیر به دربار غزنه داشت از سر گرفت و بهپایان بُرد و آن را در زمان وزارت خواجه احمد ابن حسن میمندی به دربار سلطان محمود پیشکش کرد. اما از اینکه در آن زمان وزیرِ پشتیبان فردوسی مورد خشم محمود قرار گرفته و برکنار شده بود، در اثر دلخوشنبودن خواجه میمندی، وزیر جدید، از فردوسی و سخنچینیهای درباریان دیگر، فردوسی صلۀ پیشبینیشده را از محمود بهدست نیاورد و دلآزرده از دربار روی برگرداند و هجویهیی برای او سرود و به زادگاه خود برگشت. در یک سخن، فردوسی از آغاز بهقدرترسیدن سلطان محمود به او حُسن نظر داشت و ادامۀ سرایش شاهنامه را به نام او به امید پاداشی توافقشده آغاز کرد و در سراسر شاهنامه بیتهایی در ستایش محمود سروده است و برخی از کارگزاران دربار را نیز در سرودههای خود مدح گفته است، اما در اثر سنگاندازی بدبینانِ خود از این گرفتن صله محروم شد و کارش به هجوگفتن محمود و کنارهجویی از دربار او انجامید.
ــ جایگاه شاهنامه در زندهنگهداشتن زبان پارسی چهقدر مهم است؟ آیا بعد از این کتاب بزرگ، دیگر شاهنامههایی در باب تاریخ، ادبیات و فرهنگ نوشته شده است و یا خیر؟
خلیق: در این شکی نیست که هر اثر ادبی به هر زبانی که آفریده شده باشد، طبعاً در زندهنگاهداشتن آن زبان سهمی و نقشی میتواند داشته باشد و اصلا هر زبانی با آفریدههای ادبی خود در میان گویشورانش به زندهگی خود ادامه میدهد، اما در این میان جایگاه شاهنامه در زندهنگاهداشتن زبان پارسی از چند نگاه مهم و ارزشمند است.
یکی به دلیل اینکه شاهنامه از بارورترین گنجینۀ زبان پارسی از نگاه دربرداشتن کهنترین، بیشترین و نابترین واژههای این زبان است و دوم این که این اثر جاویدانه دربرگیرندۀ استورهها و داستانهای حماسی و تاریخی و نیز آیینها و فرهنگ پرمایۀ آریایی است و بدینگونه این اثر توانسته است نه تنها در زندهنگاهداشتن زبان پارسی، بلکه در زندهنگاهداشتن هویت تاریخی و فرهنگی گویشوران زبان پارسی نیز نقش بهسزایی داشته باشد؛ یعنی شاهنامهسرایی و شاهنامهنویسی به زبان پارسی در آن روزگاری که خطر دیگردیسی و استحالۀ هویتی و زبانی، تمام مردمان منطقه را تهدید میکرد، افزون از این که یک جریان ادبی در آریانا یا خراسان آنروزی بود، به مثابه یک جریان سیاسی، فرهنگی و اجتماعی نیز عمل میکرد و از همینرو میبینیم که بسیاری از سرزمینهای پیرامون خراسان، با روی کارآمدن تازیان، هویت فرهنگی و زبانی تازهیی یافتند، اما خراسانیان در کنار خیزشهای ملی در برابر برتریجوییها و خودکامهگیهای آنان، به پایداری فرهنگی خود نیز پرداختند که یکی از گونههای این پایداری، آفرینش و نگارش شاهنامهها و از جمله شاهنامۀ فردوسی بود.
البته جریان شاهنامهپردازی پیش از فردوسی با پیدایی شاهنامۀ ابومنصوری، شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی، شاهنامه (گشتاسپنامۀ) دقیقی بلخی آغاز یافته بود که فردوسی بهویژه با الهامگرفتن از گشتاسپنامۀ دقیقی بلخی و گنجانیدن هزار بیت از آن در شاهنامۀ خود، این جریان را به کمال رسانید و پس از فردوسی نیز شاعران و نویسندهگان دیگرِ قلمرو گستردۀ زبان پارسی تا سدهها این جریان ادبی را همچنان ادامه دادند و زنده نگاه داشتند و بدینگونه پس از شاهنامۀ بزرگ فردوسی، شاهنامههای متعدد دیگری در تاریخ ادبیات پارسی پدید آمدند که در اینجا بهخاطر پیشگیری از بهدرازا کشیده شدن سخن، تنها به گرفتن نام، نام پدیدآورنده و زمان سرایش و نگارش شماری از آنها بسنده میکنم:
• گرشاسپنامه از حکیم اسدی توسی در سدۀ پنجم هجری؛
• آذر برزیننامه از سرایندهیی ناشناس در همان سده؛
• بانوگشسپنامه از شاعری ناشناس در همان سده؛
• فرامرزنامه از سرایندهیی ناشناس در سدۀ پنجم؛
• لهراسپنامه برگردان از سرایندهیی ناشناس از زبان پهلوی به پارسی در سدۀ پنحم؛
• بهمننامه از ایرانشاه ابن ابیالخیر و یا جالی مهریجردی در میان سدههای پنجم و ششم؛
• سوسننامه از شاعری ناشناس در میان سدههای پنجم و ششم؛
• کوشنامه از ایرانشاه ابن ابیالخیر و یا جمالی مهریجردی و یا حکیم آذری در سدههای پنجم و ششم؛
• برزونامه منسوب به خواجه عمید عطایی رازی در نیمۀ دوم سدۀ پنجم یا اوایل سدۀ ششم؛
• بیژننامه از عطایی رازی و یا خواجه عمید عطا ابن ناکوک رازی در اوایل سدۀ ششم؛
• داستان شبرنگ از سرایندهیی ناشناس در سدۀ ششم هجری؛
• داستان کک کوهزاد از شاعری گمنام در سدۀ ششم هجری؛
• شهریارنامه از مختاری غزنوی در سدۀ ششم؛
• جهانگیرنامه از قاسم مادح هروی در سدۀ هفتم هجری؛
• داستان جمشید از سرایندهیی ناشناس در سدۀ هشتم هجری؛
• سامنامه از خواجوی کرمانی در اوایل سدۀ هشتم.
ــ نقش شاهنامه در پالایش زبان پارسی از واژهگان بیگانه را چهگونه مینگرید؟
خلیق: همانگونه که پیشتر نیز یادآور شدم، شاهنامه برای زندهنگاهداشتن زبان پارسی نقشی ارزنده و برازندهیی داشته است. یکی از راههای زندهنگاهداشتن زبان، کاربرد واژههای ناب و اصیل زبان و پالایش زبان است و فردوسی در شاهنامه همزمان با کاربرد واژههای اصیل پارسی، کوشیده است تا از کاربرد بیرویۀ واژههای بیگانه خودداری کند. در واقع فردوسی به آن واژههای پارسی که در حال نابودی بودند، جان و روان تازهیی بخشید و به گویشوران پارسی نشان داد که بهرهگیری از واژههای پارسی در زبان پارسی، بسیار زیباتر و رساتر از کاربرد برابرهای آنها در زبانهای بیگانه است. فردوسی با سرایش شاهنامه حق بزرگی بر زبان پارسی و پارسیزبانان دارد. اگر فردوسی و جریان بزرگ شاهنامهنویسی و شاهنامهسرایی در میان فارسی زبانان نمیبود، شاید دیگر زبان پارسی در میان زبانهای زندۀ امروزی جهان وجود نمیداشت. رسالت تاریخی و فرهنگی هر شاعری پالایش زبانش است و فردوسی این رسالت خود را به بِهترین وجهی ادا کرده است. البته همۀ شاعران و نویسندهگان پارسیگوی در درازای بیش از یکهزار سالِ موجودیت زبان، شعر و ادب پارسیدری در پالایش و پاسداری زبان پارسی نقش داشته اند، اما نقش فردوسی بسیار اثرگذار و ماندگار بوده است. سزاوار یادآوری است که فردوسی نقش خود را در پالایش زبان پارسی از واژهگان بیگانه، از راه رویاروی با زبانهای دیگر ایفا نکرده است، بلکه از راه کاربرد واژههای اصیل زبان پارسی این خدمت بزرگ را انجام داده است. او با هیچ زبان دیگری در تعارض قرار نداشته است و در شاهنامه در صورت نیاز، واژههای زبان تازی را هم به کار گرفته است و این کار او هرگز درخور خردهگرفتن نیست؛ زیرا در جهان هر زبان زندهای همواره با زبانهای دیگر در یک فضای همزیستی و دادوستد قرار دارد و این یک امری کاملا بدیهی است.
ــ بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی
دیدگاههای متعددی از اهل ادب روی وصل، فصل و نقد این شعر وجود دارد؛ پس آیا این شعر از حضرت فردوسی است؟ و دیدگاه شما در این مورد چه میباشد؟
خلیق: بلی، دیدگاههای شاهنامهپژوهان دربارۀ اینکه این بیت از فردوسی است یا نه؟ متفاوت اند. کسانی که این بیت را از فردوسی نمیدانند، برای اثبات ادعای خود دو دلیل را ارائه میدارند: یکی نبودن این بیت در کهنترین نسخههای دستنویس شاهنامه و دوم کاربرد واژۀ عجم بهجای ایرانی (آریایی). از جانبداران این دیدگاه یکی هم استاد فرزاد قایمی، شاهنامهپژوه ایرانی است و بههمینگونه جلال خالقی مطلق نیز در شاهنامۀ تصحیحکردۀ خود از آوردن این بیت خودداری کرده است. اما شماری از شاهنامهپژوهان با این موضوع برخوردی مسامحهآمیز دارند؛ چنانچه تأکید جلالالدین کزازی بر این است که این بیت و چند بیت دیگر را نمیتوان بیچندوچون داوری کرد و ابوالفضل خطیبی، شاهنامهپژوه دیگر، تشخیص این را که این بیت سرودۀ فردوسی است و یا از کس دیگری دشوار میداند. اما از دیدگاه من، آنچه روشن است درستی موضوع این بیت است، یعنی فردوسی واقعا سی سال از زندهگی پربار خود را صرف سرودن شاهنامه کرده و با آفریدن این اثر حماسی خود روان تازهای به آریاییان دمیده است و از واقعیت این موضوع هیچکسی نمیتواند چشمپوشی کند و بههمینگونه فردوسی با کاربرد واژۀ عجم که در روزگار او بار معنایی منفی خود را از دست داده و مترادف واژۀ ایرانی (آریایی) به کار میرفت مشکلی نداشت و در چند جای دیگر شاهنامه هم این واژه را به معنای فراگیر و مثبت آن به کار برده است.
ــ شعر حماسی فردوسی نسبت بهدیگر سرایشگران دارای کدام ویژهگیها منحصر بهخود میباشد؟
خلیق: این پرسش شما بسیار مشخص نیست، زیرا روشن است که شعر حماسی فردوسی نسبت به شعر سرایشگران دیگر تفاوتهای همهجانبه و کلّی و ویژهگیهای منحصربهفردی دارد. بهتر است این مسأله را چنین طرح کنیم که شعر حماسی فردوسی نسبت به آثار حماسی سرایشگران دیگر دارای کدام ویژهگیهای منحصربهخود است؟ در اینصورت این برابرگذاری آسانتر و موجهتر خواهد شد. در این مورد باید بگویم که اثر حماسی شاهنامه با منظومههای حماسی دیگر تفاوتهای آشکاری دارد. شاهنامه دربرگیرندۀ استورهها و حماسههای ملی آریانای کهن و در واقع گاهنامۀ سرزمین ما از سپیدهدم دورۀ داستانی تا فروپاشی ساسانیان در دورۀ تاریخی است. افزون بر شاهنامۀ فردوسی، در جهان سه اثر مهمّ دیگر حماسی به نامهای ایلیاد، اودیسه و انهاید وجود دارند که هر سه پیرامون رخدادهایی در استورههای یونانی پدید آمده اند. از دیدگاه من، از مهمترین ویژهگیهای منحصربهفرد شاهنامه نسبت به این آثار حماسی دیگر جهان، که میتواند نشاندهندۀ برتری شاهنامه بر آنها باشد، آن است که پهلوانان شاهنامه با داشتن مکارم اخلاقی و ایمان به خدای یگانه در برابر پلشتیها و زشتیها و برای پاسداری از مرزهای میهن در برابر متجاوزان و اشغالگران میرزمند و خودگذری میکنند، در حالی که در حماسههای یونانی جنگها آن انگیزههای والای انسانی را ندارند و پهلوانان پرستندۀ خدایانی با هواهای نفسانی اند. در استورههای آمده در شاهنامۀ فردوسی، تمام رخدادها در فضاهای طبیعی و واقعی به وقوع میپیوندند و خردپذیراند، اما بسیاری از واگویههای منظومههای حماسی یونانی برای انسانهای امروزی باورکردنی نیستند، بهویژه اینکه اصل و نسب برخی از پهلوانان در آنها به خدایان گره میخورد.
البته ویژهگیهای مهمّ منحصر بهفرد شاهنامۀ فردوسی نسبت به شاهنامههای دیگری که در زبان پارسی در روزگاران پیش و پس از فردوسی پدید آمده اند، همانا پختهگی و روانی سخن فردوسی و نیز تسلسل رخدادها و فراگیربودن آنها از دورترین دورههای پیش از تاریخ تا فروپاشی آریانای بزرگ کهن در زمان ساسانیان میباشند.
ــ آری!
پرسش من مبهم بوده است، پس هدف من همین «شعر حماسی فردوسی نسبت به آثار حماسی سرایشگران دیگر دارای کدام ویژهگیهای منحصربهخود است؟» که پاسخ دادید. سپاس!
ــ تعریفی از موفقیت داشته باشید! آیا در زندهگی موفق بودید؟
خلیق: موفقیت یا پیروزی تعریفی ویژهیی ندارد، زیرا بستهگی به آرزومندی و دلخواستۀ هر انسانی دارد و رسیدن به آن آرزومندی و دلخواسته برایش پیروزی و موفقیت او تلقی میشود. به اینگونه، از نگاه من بِهترین تعریفی که از موفقیت و پیروزی میتوان ارائه کرد این است که موفقیت و پیروزی عبارت است از رسیدن به آرزومندی و دلخواسته. بهگونۀ نمونه برای کسی که میخواهد سرمایهدار شود سرمایهدارشدن و برای کسی که دلبستۀ ادبیات و نگارش و سرایش است مطرحشدن به عنوان ادیب، نویسنده و شاعر موفقیت است. در اینصورت کسانی که شغل و وظیفۀ شان با آرزومندی شان سازگار باشد، بیشترین احساس موفقیت و پیروزی را در زندهگی خود میداشته باشند. البته هیچ پیروزی و موفقیتی بدون تصمیم، عزم و آهنگ راسخ و آهنین و تلاش و کوشش پیهم نمیتواند به دست بیاید. در رابطه با این که من در زندهگی موفق بودهام یانه؟ باید بگویم که من همیشه خود را در زندهگی موفق و پیروز احساس کردهام. همیشه وظایفی را که پیش بردهام مطابق به آرزومندی و دلبستهگی من بودهاند و از آنها رضایت داشتهام. هم رشتههای تحصیلی و هم وظایفم مطابق به ذوقم بوده اند.
ــ میخواهید بهکدام آرزوی رؤیایی خود برسید؟
خلیق: آرزوهای انسانها پایانناپذیراند. اگر آرزویی برآورده شود، آرزوهای دیگری گل میکند و نداشتن آرزو یا پایانیافتن آرزو برای یک انسان، حُکم پایان زندهگی او را دارد. آرزوها هم در درازای زندهگی در هر مرحلهای متفاوتاند. اصلا انسان آنچه را آرزو میکند که ندارد. وقتی که انسان کودک است، آرزو دارد زودتر بزرگ شود، انسانِ نادار در آرزوی ثروت است، کسانی که در فضای جنگ و ناامنی بهسر میبرند در آرزوی برپایی صلح و امنیت اند، بیماران در آرزوی تندرستی اند و…. در این میان انسانهای بزرگ و دورنگر و فراخاندیش آرزوهای بزرگ و دیریابی را در سر میپرورانند. من هم مثل هر انسان دیگری آرزوهای فراوانی دارم، هم آرزوهای فردی و هم آرزوهای جمعی و اما آرزوی رؤیایی من، رسیدن من و همۀ انسانها به آرزوهای رؤیایی شان است.
ــ در پایان!
پیام، پیشنهاد و انتقادی داشته باشید در خدمتیم؟
خلیق: طرف پیشنهاد من به عنوان کسی که حدود نیم سده با فعالیتهای فرهنگی و ادبی سروکار دارم و برگزارکنندۀ نشستهای انجمن نویسندهگان بلخ بوده و استم، شاعران و نویسندهگان جوان کشور است. گفتنی من به این لایۀ آگاه اجتماعی این است که زندهگی و مشی شاعرانه در روابط اجتماعی و فرهنگی میتواند اثرگذاری خاص خود را داشته باشد. شاعران نه تنها با آثار خود که با رفتار و کنشهای خود نیز میتوانند در جامعه اثر بگذارند. مردم ما به شاعرانشان احترام ویژهیی قایل استند و آنها را الگویی از فرهیختهگی و دانایی میدانند. در این میان وجیبۀ شاعران و نویسندهگان جوان است که از یکسو برای بلندبردن سطح خودآگاهی و خودشناسی تاریخی و فرهنگی و رشد استعداد آفرینشی و نگارشی خود به مطالعۀ ژرف متون و فراوردههای ادبی کهن بپردازند و همزمان با استفاده از اعتماد و احترامی که مردم به آنان دارند، از طریق آفریدهها و نگاشتههای خود در دلها و اذهان مردم بذر امید و آرزوهای بلند را بیفشانند و از سویی دیگر روابط اجتماعی و فرهنگی خود را نیز به گونهیی سازمان بخشند که بتوانند روشنگر و سمتوسودهنده باشند.