آخرین اشعار

از خلیج فارس تا کابور

دوباره گریه کردم رود رود امواج آمو را
غم دلتنگی‌ام را غصه‌ی کوچ پرستو را

تمام سنگ‌فرش صحن از خون تو رنگین است
شکسته دست صیادان حریم امن آهو را

نشسته منتظر در گوشه‌ی دستان اهریمن
برون آورده است از آستین خویش چاقو را

من تو جان هم هستیم از شیراز و نیشابور
خلیج‌فارس بلخ و بامیان تهران و کابورا

نخواهد دید دشمن بین ما رنگ جدایی را
زمان از یاد خواهد برد این موجِ هیاهو را

شناسنامه