با قناری دوباره میخوانم
نغمه های بلند آزادی
در میان قفس نمیمانم
شب لباس دگر به بر کرده
بار دیگر شبانه های غمین
روز های مرا ز بر کرده
باز کن دست صبح را
از بند
باز کن بند از پر پرواز
پهنه ی آسمان چه بیرنگ است
آبیش کن
به رنگ آوازم
وارهان قامت مرا
از شب
من ستاره ز شب
نمی چینم
نور در جنس شب
نمی بینم
وارهانم ز تیره شب ها
صبح در راه مانده
بیدار است
و گلویم قناری آواز است
و قناری خفته در چشمم
پر ز آواز
پر ز پرواز است
باز کن بند از تن خورشید
باز کن در به روی آزادی
که در بسته با طبیعت من
سخت بیگانه
سخت ناساز است