مادرم خدابیامرز با اینکه سواد نداشت، اما از درک و شعور بالایی برخوردار بود. بارها از او شنیده بودم که میگفت: «آدم باید دورترها را ببیند، نه فقط جلوی پایش را…»
این روزها، رفتار ناصحیح برخی مأموران با مهاجرین افغانستانی، مرا به یاد همین جمله مادرم انداخت. انگار فقط جلوی پایشان را میبینند و به دورترها توجهی ندارند.
حالا که قرار است مهاجرین ساماندهی شوند، باشد؛ هیچکس مخالف اصل ساماندهی نیست. نگرانی اصلی، شکل اجرای این طرح است که متأسفانه بیشتر بهصورت ضربتی و همراه با خشونت انجام میشود. چه ایرادی دارد اگر همزبانان ما با خاطرهای خوش و با احترام ایران را ترک کنند؟
چه اشکالی دارد سالها بعد، همین مهاجرینی که از ایران رفتهاند، برای فرزندان و نوههایشان از ایرانی مهربان و مهماننواز یاد کنند؟ چه ایرادی دارد یکی از همین کودکانی که امروز مجبور به ترک ایران شده، وقتی فردا در افغانستان یا کشوری دیگر به جایگاه مهمی برسد ، خاطرات خوشش از ایران، زمینهساز پیوند و همدلی بیشتر میان دو کشور شود؟
همانطور که این روزها افرادی چون دکتر لطیف پدرام، پرچمدار این جریان مبارک شدهاند.
بیایید مهماننوازی چهلسالهمان را با رفتارهای تحقیرآمیز لکهدار نکنیم. کاری کنیم که اگر سالها بعد، در هر نقطهای از این کره خاکی به هم رسیدیم، بتوانیم با افتخار سرمان را بالا بگیریم و باز هم با هم از سعدی، فردوسی و مولانا قصه کنیم.
برای اهالی وطن بزرگ پارسی
بوی جوی مولیانمان یکیست
ما که یار مهربانمان یکیست
ما شنیدهایم از حدیث نی
بند بندِ داستانمان یکیست
با وجود سیمهای خاردار
سروهای بوستانمان یکیست
اهل سرزمین شاهنامهایم
سرگذشت و هفتخوانمان یکیست
با هم از کرانهها گذشتهایم
گرز و رخش و پهلوانمان یکیست
قامت ِ کمان ما اگر دوتاست
رو به دشمنان ، کمانمان یکیست
ما سیاوشان عصر حاضریم
شعلههای امتحانمان یکیست
مثل روز روشن است راه ما
ما که شمس و آسمانمان یکیست
مثل قند پارسی کنار هم
شعرهای استکانمان یکیست
باش ای برادر عزیز من
باش تا کمی بغلکشی کنیم
ما که قلبمان ، زبانمان یکیست*
پ.ن : مصراع اضافی آگاهانه است