همراه مرغ مسافر پیغامی از گرمسیر است
میگوید: «اینجا نمانید، این خاکدان زمهریر است»
میگوید: «اینجا نمانید، اینجا که مردان دروغند
اینجا که سرهای خالی روی شکمهای سیر است»
میگوید:«اینجا نمانید…. » اما کجا میتوان رفت؟
وقتی که ایمان مردم در بندِ نان و پنیر است
گفتند: «اینجا نمانید، پابستهی ده مباشید
این خانه نااستوار است؛ این کِشت آفت پذیر است»
گفتیم: «پُرطاقتانیم» گفتند: «این گونه بودید»
گفتیم: «فواره…» گفتند: «فواره هم سر به زیر است»
گفتیم: «ما را چراغی است روشنگر خانه» گفتند:
«لحنی دگرگونه دارد بادی که در بادگیر است»
گفتند و باور نکردیم تا آخرین چشمه یخ بست
گفتیم: «زود است» و ماندیم؛ رفتند و گفتند «دیر است»
ماندیم تا سال دیگر با مُردههامان بگویند:
«همراه مرغ مسافر پیغامی از گرمسیر است»