چو گویم از غم و از حال و چند و چون بلا
کشیده اند صف از هر طرف قشون بلا
دریده بند، رها گشته، مست می چرخد
گرفته معبر هر کوچه را جنون بلا
تمام کار جهان هست علت و معلول
چه کشته ایم؟ که بیرون شد از درون بلا
صدای ما و تو از عمق دره می آید
مگو که حکم قضا است و آزمون بلا
خدا به حکم مکافات پای عالم را
کشیده سخت به دریای نیلگون بلا
بیا به دامن سبز بهار پل بزنیم
به بال شعر تر از شهر بیستون بلا