محسن حسینی متولد ۱۳۵۳ ولایت کابل است. هفت ساله بود که آواره ایران شد. از کودکی نقاشی میکرد. بعدها گرافیک و گاهی هم کاریکاتور کار کرده است. لیسانس کارگردانی فیلم و انیمشن از تهران دارد. تاکنون هشت فیلم کوتاه انیمشن، چهار مستند و دو فیلم کوتاه داستانی ساخته است. مدرس و کشانهای انیمشن، برنامهسازی تلویزیونی، نمایشگاههای گروهی و انفرادی، ساخت گرافیکهای تلویزیونی و فیلمهای تبلیغاتی از دیگر فعالیتهای اوست. او اکنون در ناروی زندگی میکند.
پرسش: نمیدانم گونهای از سینما، تحت عنوان سینمای صلح وجود دارد یا نه؟ منظورم از گونه این است که مثلا یک ژانر دارای مختصات. بنابراین شاید بشود ابتدا کمی کلیتر بحث کرد و در مورد جایگاه و نسبت هنر با جامعه صحبت کرد، اینکه چه رویکردهایی نسبت به هنر وجود دارد. حداقل دو رویکرد هنر برای هنر و هنر در خدمت تعهد اجتماعی را میتوان نام برد و برای برقراری نسبتی بین هنر و مقولات پیرامونی، آن رویکرد دوم به کار ما بیاید، در مجموع شاید بشود چنین پرسید که چه نسبتی بین هنر و مسائل پیرامون ما وجود دارد؟
پاسخ: هنر پیش از هر چیزی بیان حالات روحی و درک و دریافت هنرمند از هستی است. طبیعی است که هنرمند در خلا زندگی نمیکند. هر اثری که آفریده میشود برخاسته از دنیای پیرامون ما است که در دنیای درون هنرمند پالایش یافته است. پیکاسو یک اثر دارد بهنام گرونیکا. موضوع این تابلو جنگ است، جنگ یک فاجعه اجتماعی است. نقل شده زمانی که یکی از افسران المان نازی از پیکاسو میپرسد که این تابلو کار شماست؟ پیکاسو در جواب میگوید: نه، کار شماست.
پرسش: همانطور که شما گفتید هنر پلتفرمی است برای بیان حالات روحی و دریافت هنرمند از جهان و هستی. شاید این طور بهنظر برسد که رابطهی آن بیشتر با فرد تعریف میشود تا جامعه. آیا میتوانیم برای هنر رسالت اجتماعی قائل شویم؟
پاسخ: رسالت اجتماعی در هنر مسأله ذاتی نیست. یعنی این طور نیست که هنرمند یک رسالت و وظیفهی ویژه داشته باشد که بار مسئولیتش را نسبت به دیگر افراد جامعه سنگینتر کند. یا اینکه هنر نقش خطکش را داشته باشد و هر پدیدهای را به دو گروه خوب و بد تقسیم کند و در جایگاه معلم بنشیند و نصیحت کند و یا قاضی شود و حکم صادر کند. آنچه که بهنظر من مهم است، این است که باید خود هنرمند مسئولیت اجتماعی داشته باشد اما این مسئولیت اجتماعی چیزی نیست که هنرمند را از سایر انسانها متمایز کند. چرا که مسئولیت اجتماعی در یک جامعه آرمانی به دوش همه است. شعرهای حافظ بیانگر احساس و احوال شخصی اوست. از این منظر اگر به حافظ نگاه کنیم او را شخصی میبینیم دلخوش و عاشق که هیچ دغدغهی اجتماعی ندارد. انگار حافظ در یک مدینه فاضله زندگی میکرده. اما از سوی دیگر هم به حافظ باید نگاه کرد. توده مردم اشعار حافظ را به این دلیل نمیخوانند که مثل حافظ شعر بگویند، به این دلیل میخوانند که از آن لذت ببرند. اما در دنیای امروز وصف گل و بلبل تنها کارکرد هنر نیست. میخواهم بگویم که نباید اینها را بهصورت مطلق دید و ارزشگذاری کرد. چرا که برداشت از هنر در طول سالیان دراز تغییر کرده است. یک زمانی چرمگری، نجاری، صحافی، کاشی کاری … را هنر بهحساب میآوردند. ولی امروزه این ها «فن» هستند؛ فنهای کارکردگرا که جنبه تزیینی دارند. من هرچقدر فکر میکنم نمیتوانم درک کنم که چرمگری چطور میتواند هنر باشد و مسئولیت اجتماعی هم داشته باشد. هنر باید احساسات ما را قلقلک بدهد. حالا چه غم باشد چی شادی و یا هر حس دیگر. مهمترین کار هنر دقیقا همین است؛ هدفگیری احساسات آدمها. اما این تحریک احساسات کافی نیست تا ما اثری را هنری بنامیم. وقتی یک هنرمند یک فاجعه انسانی را بیان میکند، مخاطب از آن لذت میبرد، مخاطب از اصل تراژدی لذت نمیبرد چون ذاتا زشت است، بلکه تحت تأثیر شیوهی بیان هنرمندانه آن قرار میگیرد. بنابراین شاید این گونه گفت که آنچه با «انسان» و «ارزشهای انسانی» سروکار داشته باشد، میتوانیم به آن هنری بگوییم که روی جامعه اثر میگذارد.
مهمترین نتیجه این اثرگذاری «اندیشیدن» است. یعنی مخاطب در مواجهه با یک اثر هنری وادار به اندیشیدن میشود وگرنه ما نه با هنر بلکه با یک سرگرمی پرزرق و برق سروکار داریم. از این زاویه اگر به مسأله نگاه کنیم، بله هنر به نوعی رسالت اجتماعی دارد و رسالتش خلق انسان اندیشمند است. اما باید در نظر داشته باشیم که یک اثر هنری در نهایت ساخته و پرداخته یک فرد است که از خلق ان لذت میبرد. هرچند توصیف رنج انسانها باشد.
پرسش: بهلحاظ تاریخی از چه زمانی و به چه صورت هنر توانسته با محیط پیرامون خود نسبت برقرار کند؟
پاسخ: آنچه که تاکنون در منابع تاریخ هنر آمده، نقاشیهایی بر دیوار غار «لاسکو» در فرانسه است. قدمت این نقاشیها را بین پانزده تا سی هزار سال تخمین میزنند. واضح است که این اثار معنی و مفهومی را که هنر امروز دارد، ندارند. بیشتر یادداشتنگارههایی هستند از صحنهی شکار و درگیری با حیوانات ولی به هر صورت بیان این مسأله است که انسان دوست دارد تجربیات خود را از محیط پیرامون خودش ثبت کند و به دنبال زبان مشترکی میگردد تا آنها را با دیگران شریک سازد. آنچه را که ما امروزه هنر مینامیم برای انسان غارنشین بیشتر جنبه فردیت داشته است. شاید به همین دلیل است که موسیقی را هنر اول میدانند چرا که نه ابزار کار داشت و نه زبان، و برای هر فردی هم در دسترس بوده است. کافی بود با حنجرهاش آواهایی را تولید کند و به این وسیله احساسات خود را بیان کند. اما هنر بهعنوان یک بیان خلاقانه و تأثیرگذار اجتماعی نیازمند به دو تحول بزرگ بود. یکی ترک زندگی غارنشینی و آغاز تمدن و دیگری ساختن ابزاری برای خلق اثر.
پرسش: داستان سینما در این میان کجاست؟ سینما بهعنوان هنری نوپا چگونه توانسته است با مسائل و موضوعات پیرامون خود رابطه برقرار کند؟
پاسخ: سینما محصول دوران مدرنیته و زندگی صنعتی است در ابتدای پیدایش سینما فقط طبقه متوسط بودند که توان رفتن به سینما را داشتند. برای آنها این رفتن به سینما و یا تئاتر یا کنسرت موسیقی هم نوعی فخرفروشی و تمایزطلبی طبقاتی بود و هم به نوعی فرار از زندگی کسالتبار ماشینی. بیجهت نیست که سینما در ابتدا صرف ابزاری سرگرمکننده تلقی میشد که توان رقابت با هنر فاخری چون تئاتر را نداشت. از طرفی خود تولید در سینما هم کاری پرهزینه و نیاز به سرمایهگذاری داشت و این بدان معنا بود که بدون سرگرمی نمیتوان سود کرد و یا سرمایه را باز یافت. اما جدا از پیشرفت فنی که سینما به سرعت در حال طیکردن آن بود، مهمترین عنصری که وارد سینما شد، «داستان» بود. کمکم این اتفاق افتاد که با سینما میتوان قصه گفت. درست از همین جاست که میتوان گفت سینما بهعنوان یک هنر و صنعت، عرضاندام کرد و از همه مهمتر در میان توده مردم راه یافت و بهعنوان پرمخاطبترین رسانه جای پایش را بهعنوان هنری نوظهور محکم ساخت. همهی این ها مدیون قصه بود. یا قصه واقعی مردم که مستند مینامند یا باز هم قصه مردمی که زادهی تخیل یک انسان دیگر است. هرچه که هست این است که این قصهها از دنیای پیرامون ما میآیند. انسان امروز تشنهی دیدن قصه بود و این کار را سینما به شکل باورپذیری عرضه میکرد.
پرسش: یکی از مصائب بشری جنگ بوده است، بهلحاظ تاریخی هنر بهصورت عام و سینما بهصورت خاص چه موضعی نسبت به این پدیده گرفته است؟
پاسخ: هنر بدون احساسات و عواطف انسانی شکل نمیگیرد. جنگ بهعنوان فاجعه انسانی، روح و روان هر انسانی چه در درون آن باشد و چه در بیرون، آزرده و رنجور میسازد. برای یک هنرمند میزان این رنج به حدی است که به وسیلهای پناه میبرد تا این حجم از درماندگی را بیان کند. در واقع هدف از خلق یک اثر بیشتر آرامش خود صاحب اثر است. اساسا بحران، تراژدی میآفریند و از تراژدی داستان خلق میشود. یعنی این خود جنگ نیست که قابلیت تبدیلشدن به اثر هنری داشته باشد، بلکه این داستانهایی است که از درون ان بیرون میآیند ارزش بیان هنرمندانه را دارند.
متأسفانه اگر از این زاویه به فاجعههای انسانی نظیر جنگ نگاه کنیم همیشه هنرمندان خوراک کافی در اختیار دارند. بیشمار قصههایی که از جنگ نوشتهاند، تابلوهایی که زشتی جنگ را به تصویر کشیدهاند و آهنگهایی که تحت تأثیر فجایع جنگ ساخته شدهاند. اما سینما به لطف درامی که خلق میکند و به کمک ابزار فنی اعم از صدا و تصویر که در اختیار دارد، دامنهی مخاطب وسیعی دارد. اگر از هنر ایدئولوژیک و یا هنری که وابسته به دستگاه قدرت و حاکمیت است بگذریم، هنر بهعنوان بازنمایی خلاقانه بحران اجتماعی، همواره ضد جنگ بوده.
پرسش: آیا این گزاره درست است که «هنر و سینما همچون سلاحی در دست جنگافروزان عمل کرده است؟» آیا مصادیقی برای این گزاره وجود دارد؟
پاسخ: نمیتوانیم این گونه قضاوت کنیم اگر عوامل دیگر را در نظر نگیریم بهخصوص درباره سینما که پرمخاطبترین رسانه است. دستگاه قدرت همیشه سعی میکند برای پیشبرد اهداف خود از هنر برای تأثیرگذاری بر تودهها استفاده کند. این قدرت میتواند وابسته به دستگاه دین یا مذهب باشد یا قدرت سیاسی و یا بنگاههای اقتصادی. دیوارهای کلیسا پر است از شاهکارهایی که به سفارش دستگاه دین خلق شدهاند. یا فیلمهایی که همواره ساخته میشوند تا دو طرف درگیر، جنگ خودشان را مقدس و موجه نشان بدهند. اما باید این را در نظر داشته باشیم که سینما در درجه نخست به دنبال تجارت است و بازگرداندن سود در یک چرخه تولیدی. تهیهکنندگان سینمای تجاری مینشینند و درست مثل یک شرکت تولیدی برای کالای خود بازاریابی میکنند. میسنجند که چه نوع قصهای خریدار دارد؟ آیا سود دارد یا نه؟ تا مطمئن نشوند کاری نمیکنند. همین جا است که ممکن است سراغ دستگاههای قدرت هم بروند. شاید جالب باشد که مثلا بعضی فیلمهای ضد جنگ که تولید میشوند، بهعنوان نمونه در هالیوود، حمایت دولت امریکا را که خود یکی از طرفهای جنگ بوده، به همراه داشته است. این همراهی قدرت در تولید فیلمی که نقد علیه خودش است، بهدلیل بیباوری آنها به جنگ و یا بیزاری از آن نیست. گاهی جو جامعه بهشدت ضد جنگافروزی میشود. سیاستمداران نیاز دارند تا از سینما بهعنوان یک سوپاپ اطمینان برای فروکشکردن احساسات مردم استفاده کنند. این نوع سینما با وجود آنکه ضد جنگ است اما قصدشان رمانتیک ساختن جنگ است. تلطیفکردن مسأله «جنگ» است. ما کشتههای خود را به نمایش میگذاریم درحالیکه در آن سوی جنگ هم انسانهایی هستند که کشته شدهاند. برای فهمیدن این مسأله کافیست به بناهای یادبود سربازان گمنام نگاهی بیندازیم که در خیلی از شهرها و کشورها وجود دارند. اینها یکی از هزاران نمادهای جنگ هستند. در یک جنگ و در دو جبهه مقابل هم.
بنابراین اصطلاح جنگافروزان چیزی است که ما میگوییم، هر جنگی یک دلیلی دارد، یا اقتصاد است یا مذهب یا خرافات. چیزی که مهم است همه جنگ خود را مقدس میپندارند و برای آن به اندازه کافی دلیل و توجیهات میآورند. در چنین شرایطی از هر ابزاری برای نشاندادن این قداست استفاده میکنند از جمله هنر. سینما هم یکی از ابزار تبلیغات است منتها در این گونه موارد نه بهعنوان هنر بلکه در نقش یک رسانه. اصالت هنر، بیان حقیقت است، منتها بیان حقیقت بسیار سخت است. حقیقت این است که هیچ جنگی مقدس نیست. هنر انسان را بهعنوان انسان میبیند. انسان را تاریخ، جغرافیا، مذهب، رنگ و یا نژاد نمیبیند. از دید هنر جنگ برای دوطرف ویرانی و مصیبت است.
پرسش: بگذارید سوال را از این زاویه هم بپرسم. آیا از هنر و سینما در مقام ابزاری برای مقابله با خشونت و کشتار استفاده شده است؟ چه مصداقهای برای این ادعا وجود دارد؟
پاسخ: کار هنر همیشه تلطیف روح و روان انسان بوده است. این کار ممکن نیست جز تحریک احساسات مخاطب. وقتی ما در مقابل مجسمهی داوود قرار میگیریم، تحت تأثیر شکوه و بزرگی این کار قرار میگیریم، دیگر برای ما مهم نیست که سازنده آن میکل آنژ باشد یا یک کسی دیگر. این احساسات ماست که تصمیم میگیرند. بعید میدانم کسی از دیدن خشونت لذت ببرد. برعکس ممکن است نفرت ایجاد کند، نفرت هم نوعی احساس است. برای همین است که ما در فیلمها همراه قهرمانان قصه گریه میکنیم، میخندیم و با آنها همذاتپنداری میکنیم درحالیکه میدانیم این یک نمایش است، یک دروغ است. منتها دروغی که باورپذیر بیان میشود. کار هنر دقیقا همین است؛ برانگیختگی احساسات مخاطب. بهعنوان مثال یکی فیلم جنگی میسازد تا شکوه و عظمت یک جنگ را نشان بدهد. طبیعی است که فیلمی با مضمون جنگ، سرشار از خشونت است. نمایش عریان خشونت برای مخاطب سرگرمکننده است. یکی دیگر هم فیلم جنگی میسازد با این هدف که برای مخاطب احساس نفرت از خشونت را ایجاد کند. راه دور نرویم، همین داعش تعداد زیادی فیلم مستند و وحشتناک از سر بریدن گروگانهایش منتشر کردند. از لحاظ فنی و سینمایی بسیار عالی کار شده بودند، تدوین فوقالعاده داشتند، تعلیق داشتند، مشخص بود که پشت سر این نوع فیلم ها یک ذهن خلاق و البته که بیمار نشسته بود. اما در نهایت ما چیزی جز یک جنایت نمیدیدیم. من خودم روحیهی دیدن چنین فیلمهایی را ندارم. اما میلیونها نفر با شوق و هیجان تماشا میکردند. واضح است که همهی این آدمها هوادار ایدئولوژی داعش نبودند بلکه از آن متنفر بودند. اما همانطور که قبلا هم گفتم خشونت ابزاری سرگرمکننده برای انسانهاست. این ما هستیم که باید نسبت خود را با آن روشن کنیم و از خود بپرسیم با آن چگونه برخوردی باید داشته باشیم.
مناسب است به این نکته اشاره کنم که این همه شوق و ذوق ما برای دیدن این حجم از خشونت از کجا میآید؟ چند سال قبل یکی از کودکان ده ساله فامیل با هیجان آمد و یکی از همین ویدیوهای سربریدن داعش را به من نشان داد در حضور پدر و مادرش. من پدرش را سرزنش کردم که از این رفتار فرزندش شادمان بود. این مثال را زدم که بگویم این نوع رفتار ما است که چرخه تولید خشونت میچرخاند. این بیشعوری جمعی ما است که حتا کودکان ما از سربریدن لذت میبرند. چرا؟ چون رسانه تبلیغ خشونت میکند. چون برای رسانه مبارزهی دو انسان در داخل قفس به مراتب هم سرگرمکنندهتر است و هم مشتری جذب میکند. چون در خانواده و جامعه هیچ کس در مقابل این همه خشونت عکسالعملی نشان نمیدهد. این گونه است که خشونت امری عادی میشود. کسی که بیماری شکر دارد، شیرینی نمیخورد، این طور نیست که بهخاطر بیماران، عرضه شکر را ممنوع کنیم. رسانه کالایی تولید میکند و ما حق انتخاب داریم که یک فیلم از مرگ آدمها ببینیم یا از زندگی آنها. حالا اگر از این منظر به مسأله نگاه کنیم، سینما همیشه بازار برای تولید خشونت دارد. ولی ما نمیدانیم که انسانهای بیماری هستیم که این نسخه برایشان خوب نیست.
پرسش: سالها پیش از جنگهای اول و دوم جهانی، سینما در مقام هنری نوپا شروع به کار کرده بود، در خلال این دو جنگ، نقش سینما چه بوده است؟
پاسخ: در هر دو جنگ سینما ابزاری بوده برای توجیه جنگ. از یک سو سردمدار دستگاه تبلیغاتی نازیها بوده و از سویی دیگر در خدمت اهداف متفقین بوده است. شاید جالب باشد که هرچند جنگ در دو جبهه حاصلی جز ویرانی نداشت اما برای سینمای مستند، این شرایط یک موهبت بود. این دو جنگ باعث شدند که سینمای مستند جنگی تولد یابد و رشد کند. مثال در این مورد، سینمای انگلستان است. خاک انگلیس درگیر جنگ نبود، برعکس لندن در معرض حملات هوایی بود و متقابلا این قوای هوایی انگلیس بود که قوت گرفت.
پرسش: نقش سینمای مستند در این میان چه بود؟
پاسخ: دولت نیاز به این داشت که روحیه مردم را در مقابل بمبارانهای وحشتناک المان حفظ کند. بودجههای فراوان اختصاص یافت تا قهرمانیهای قوای هوایی انگلیس در نبردهای هوایی بهصورت مستند تهیه شود. این مستندها سالنهای نمایش لندن را بهرغم تهدیدهای هوایی، پر نگه میداشت. مردم از دیدن فداکاری سربازانشان تهییج میشدند، روحیه میگرفتند و از دشمن نفرت پیدا میکردند. اما در طرف مقابل هم وضعیت همین گونه بود. بنابراین برای طرفین درگیر جنگ، نقش سینما قهرمانسازی بوده است. واضح است که در جنگ هیچ قهرمانی وجود ندارد. آنچه که از جنگ میماند فقط قربانی است. فاتح اصلی نبردها قبرستانها هستند.
پرسش: قرن بیستم قرن نسلکشیها و قرن سینما نیز بوده است. سینما چه تأثیر و جایگاهی در خلق یا جلوگیری از این کشتارها داشته است؟
پاسخ: این را میتوانیم این گونه بگوییم که در جوامعی که زمینههای تنش و درگیری داشته، سینما این نقش را بازی کرده تا نسلی را پرخاشگر بار بیاورد و خشونت را در روان جمعی مردم نهادینه کند. در نتیجه کوچکترین جرقههایی که زده شده، جامعه را به جنگ و بحران کشانده. بهنظر من ریشههای نسلکشیها را باید در جایی دیگر جستوجو کرد. من به جز فیلمهای تبلیغاتی و ایدئولوژیک که هدفشان مشخص است، فیلمی را سراغ ندارم که هدف آن تأیید نسلکشیها باشد. برعکس فیلمهایی زیادی ساخته شدهاند که در نهایت به ریشههای آن پرداختهاند. اینجا لازم است از یک فیلم خوب در همین زمینه یادی کنم: «بانوی رود نیل» آخرین ساختهی عتیق رحیمی است. این فیلم براساس رمانی از نویسندهی آفریقایی است. قصه در مورد نوجوانان دختری است که در یک مدرسه کاتولیک در «رواندا» تحصیل میکنند. فیلم، فضای شاعرانه دارد همه چیز گویا گل و گلستان است و نوجوانان سرمست از زندگی در دنیای خود غرق هستند. اما در زیر پوست این فضای آرام اتفاقاتی وحشتناک و به تدریج در حال رویدادن است. در طی داستان ما به خوبی درمییابیم که چگونه مذهب، استعمار و سنت دست در دست هم میدهند و رواندا را بهسوی یک تراژدی سوق میدهند: یک نسلکشی با یک میلیون قربانی. کل ماجرا این بود که قوم «هوتو» قوم «توتسی»را نژادپرست مینامید. عتیق رحیمی به ماجرای نسلکشی رواندا نپرداخته ولی بهشکل هنرمندانه در تمام لحظات فیلم به نکاتی اشاره میکند که مخاطب دایم به آن فکر کند. نسلکشیها یکشبه اتفاق نمیافتند، داستان فیلم بیست سال قبل از جنگهای خونین رواندا را روایت میکند.
پرسش: اگر بپذیریم یکی از کارکردهای هنر «شکلدهی به جامعه» است، آیا سینما توانسته، جهانی صلحآمیزتر و کم خشونتتر را برایمان بسازد؟ یا بالعکس بر آتش خشم و خشونت بیشتر دمیده است؟
پاسخ: همانطور که قبلا هم گفتم، سینما میتواند یک چاقوی دولبه باشد. یک سوی آن خشونت و سوی دیگرش لطافت. منتها مسأله این است که ما ترویج خشونت را میتوانیم سینما بنامیم ولی هنر نه. یعنی اینطور نیست که هر فیلمی که ساخته میشود ما آن را اثری هنری بنامیم. این نوع نگاه جفا به اقلیت فیلمسازان اندیشمند است که آنها را همسطح موج غالب سینما بدانیم. امروزه در جهان سالانه هزاران فیلم تولید میشود. همه اینها سینما است، اما بیش از نود درصدشان مزخرف و حتا بهعنوان سرگرمی هم ارزش دیدن ندارند. یک اثر هنری فاخر دریچهی ذهن مخاطب را به روی جهان اطرافش باز میکند تا راجع به هر اتفاقی فکر کند. اگر مخاطب در پایان فیلم این سوال در ذهنش خلق شد که «چرا؟» این چرا تمرین اندیشیدن است. چنین فیلمی قطعا برای ما جهان صلحآمیزتری میسازد. انسانی که اندیشیدن را یاد بگیرد، سراغ خشونت نخواهد رفت.
پرسش: سینما بهعنوان یک رسانهی تأثیرگذار، پیوسته در حال بازنمایی فضاها، مکانها، رخدادها، سنبلهایی است که بهصورت مداوم در حال آموزش، بیان و یا تجسمهای واقعی برای مخاطبان خود است. ما سینمایی تحت عنوان سینمای ضد جنگ داریم که افراد شاخصی مثل اسکورسیزی، اسپیلبرگ نماد آن است. مختصات و آثار شاخص این گونه سینمایی کدام است؟
پاسخ: هر اثری که نفرت مخاطب را نسبت به جنگ برانگیزاند، هر اثری که از پدیدهی جنگ قداستزدایی کند یا آن را هجو کند، سینمای ضد جنگ است. مثالی از سینمای کمدی بزنم. در فیلم Shoulder Arms چارلی چاپلین در سنگری نشسته، میخواهد سیگار بکشد اما آتش ندارد. سیگارش را از سنگر بالا میآورد و با گلوله دشمن سیگارش را روشن میکند. از دید مخاطب عام شاید این یک صحنه مضحک و خندهدار باشد ولی برای مخاطب خاص، سینما حرفهای دیگری هم برای گفتن دارد. یا در فیلم «دیکتاتور بزرگ» اثر چارلی چاپلین، در صحنهای از فیلم چارلی در نقش دیکتاتور، کره زمین را که به شکل پوقانه است با باسنش میزند. برای مخاطب عام این یک بازی با باسن است و خندهدار، ولی وجه دیگر این صحنه تداعیکننده این معناست که جهان، بازیچهی نه دست، بلکه باسن یک دیکتاتور قرار گرفته. مگر همین دو صحنه نمیتوانند سینمای ضد جنگ باشند؟ ولو اینکه در قالب طنز و سینمای عامهپسند ارائه شوند. در سینمای جدی هم تمام رسالت هنر این میتواند باشد که رنج انسان را به تصویر بکشد و تصویر این رنج یعنی سینمای ضد جنگ. من هر فیلم مطرح جهانی را که میبینم حتا آنهایی که در ژانر جنگ نیستند، آن را سینمای ضد جنگ مینامم.
پرسش: تاریخ بشر پر بوده است از رویدادها و جوامعی که شیپور جنگ در آن نواخته شده و پرچم صلح در آن برافراشته شده است. در چنین وضعیتی سینما چه رویکردی داشته؟ جای سینما در این قصه کجا بوده است؟
پاسخ: سینما هماره بخشی از دستگاه تبلیغاتی جنگ بوده. وقتی جنگی درمیگیرد مردان سیاست سعی در توجیه جنگ دارند و چه وسیلهای بهتر از سینما که هم جذاب و پرمخاطب است و هم تأثیرگذار. سیاستمداران نیاز به تأیید جنگ از سوی افکار عامه دارند. کمتر سیاستمداری را شاهدیم که از جنگی که بانی و باعثش بوده اظهار پشیمانی کرده باشد. از دید آنها جنگ همیشه دلیلی داشته و مهمترین دلیلشان این است که جنگ را راهی برای رسیدن به جهانی صلحآمیز میدانند. برای همین حق همیشه با دو طرف جنگ بوده. درحالیکه دو نفر یا دو گروه یا دو ایدئولوژی یا دو قدرت میخواهند بجنگند. به همین سادگی. برای تصویرسازی این جنگطلبی کافیست از خود سینما مثالی بزنم: استنلی کوبریک در فیلم «دکتر استرنج لاو» با طنزی تلخ و گزنده این مساله را بیان کرده است. یک ژنرال دیوانه امریکایی شورش کرده، کودهای حمله اتمی را دزدیده و فرمان حمله صادر کرده، حالا هواپیماها در راه بمباران هستند. رییسجمهور امریکا نیمهی شب به رییسجمهور شوری زنگ میزند و خبر این دیوانگی ژنرال میدهد. از سویی هم موشکهای اتمی شوروی طوری تنظیم شدهاند که با اولین هشدار هوایی بهطور اتومات مقابله به مثل خواهد کرد. اوضاع از کنترل خارج شده است. حالا در اتاقی بهنام «اتاق جنگ» رییسجمهور با کابینهاش و نمایندگان بعضی کشورها جمع شدهاند تا از بروز یک فاجعه جلوگیری کنند. در این اتاق جنگ یک ژنرال امریکایی با سفیر روسیه درگیری شدید لفظی پیدا میکند. رییسجمهور خطاب به آنها میگوید: «آقایان، اینجا نمیتوانید دعوا کنید، اینجا اتاق جنگ است.» این کمدی سیاه، به خوبی جهان سیاستمداران در مورد جنگ نشان میدهد.
پرسش: با همه بحثهایی که حال انجام دادیم آیا میشود از سینمای صلح صحبت کرد؟ محتوای این سینما چه چیزی است؟ اصولا چه رابطهای میان سینما و صلح وجود دارد؟
پاسخ: واژه صلح همیشه در مقابل جنگ میآید این نوع واژهها به تنهایی وجود خارجی ندارند، جنگ یعنی فاجعه، ویرانی، جنگ یعنی رنج بیپایان برای چندین نسل. حالا اگر جنگی وجود نداشته باش، صلح مفهومی نخواهد داشت. بنابراین هر تصویری که هنرمندانه بیانگر رنج انسان باشد در واقع همان سینمای صلح است. انسان حتا در مواجه با دنیای درون خودش هم رنج میکشد و نیاز به آرامش دارد، چه رسد به اینکه ما با فاجعهای به نام جنگ روبهرو شویم. جنگها فقط جسم انسان را نابود نمیکنند. روح و روان یک جامعه را ویران میسازند. اگر سینما در نمایش این حجم از ویرانی موفق باشد، یعنی از جنگ نفرت ایجاد کرده. در اینجا مثالی میزنم از یک فیلم خوب و ضد جنگ.: «بیا و ببین» فیلمی است با موضوع جنگ. داستان در زمان جنگ جهانی دوم و در کشور بلاروس اتفاق میافتد. نوجوانی تفنگی را پیدا میکند و سپس برای جنگ علیه نازیها به یک گروه پارتیزانی میپیوندد. فیلم سرتاسر خشونت است. این نمایش خشونت و قتل در پیش چشم نوجوانی که ذوق و شوق فراوانی برای جنگیدن دارد به خوبی بیانگر این نکته است که جنگ هر دو جبهه را ویران میکند. این نمونه موفقی است از سینمایی که برای بیننده حس نفرت از جنگ را به بهترین شکل ممکن ایجاد میکند.
همینطور استیون اسپیلبرگ فیلمی دارد بهنام اسب جنگی. داستان فیلم در جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. اسبی به نیروهای انگلستان فروخته میشود تا در جبهههای جنگ خدمت کند. اسب وارد جبهات جنگ در فرانسه میشود و از همین جاست که جستوجوی جوانی که با اسبش رابطه عاطفی دارد برای یافتنش آغاز میشود. در صحنهای از فیلم اسب در میان سیمهای خاردار بین سنگرهای دو جبهه، گرفتار میشود. تلاش جوان برای رهایی اسب و نمایش عشقی که به او دارد، سربازان دو جبهه را وادار میکند که لحظاتی دست از شلیک بردارند. از داخل سنگرها انبر و دیگر وسایل بهسوی جوان پرتاب میشود تا به وسیله آن سیمهای خاردار را ببرد و اسب را نجات بدهد … این محتوای سینمای صلح است. نقش یک اسب در ایجاد صلح، به مراتب میتواند قویتر از انسان باشد. من فکر میکنم که اگر انسانها هم در حد همین اسب، نقش انسانی خود را بازی میکردند، صلح جهانی میسر میشد. این فیلم نشان میدهد که هنر بر عواطف انسانها تأثیر میگذارد. بنابراین محتوای نهتنها این نوع سینما بلکه همه گونه فیلم، بر پایهی عواطف انسانی است.
بهنظرم گاندی این جمله را گفته که برای صلح دنبال راه نباشید «صلح» خودش راه است. این بدین معناست که این گونه نیست که اگر سربازی سلاحش را زمین بگذارد راه صلح هموار میشود بلکه این رفتار تک تک ما است که میتواند باعث شود ما به جنگیدن فکر نکنیم. و دنیای عاری از جنگ به این معناست که ما به همه فضایل اخلاقی باورمند هستیم. در عمل رسیدن به این جامعه آرمانی امکانپذیر نیست؛ چرا که خیر و شر را نمیتوان انکار کرد. اما سینما میتواند این جهانِ پرشرارت را قابل تحمل بسازد. بگذارید در رابطهی میان صلح و سینما مثالی بزنم. اتفاقا از خود فیلم «گاندی» ساخته «ریچارد اتان برو» این مثال وجود دارد. گاندی فیلمی است زندگینامهای از که یکی از خوشنامترین رهبران جهان و یکی از الگوهای صلح جهانی. در صحنهای از فیلم که گاندی جوان سوار قطاری میشود که در حال حرکت است و در این حین یکی از کفشهایش از پایش میافتد. گاندی کفش دیگرش را هم بیرون میاندازد تا اگر کسی آن را خواست برای هر دو پایش کفش داشته باشد. همین صحنه کوتاه شخصیت گاندی را به ما معرفی میکند. ملاحظه میکنید که این فیلم در مورد جنگ نیست که ما در ان به دنبال پیام برای صلح باشیم. همین یک رفتار است که گاندی، گاندی میشود و میلیونها انسان دیگر نمیتوانند مانند او بیندیشند.
پرسش: سینما میتواند در برجستهسازی نابرابریها، بیعدالتیها و فعالیت ضد حقوق بشری نقش داشته باشد. همچنین میتواند راه حلهایی برای زیست بهتر بشر ارائه دهد. پرداخت سینمایی در سینمای صلح چطور بوده است؟
پاسخ: سینمای آرمانی در گام نخست مثل هر اثر آفرینشی دیگر، باید پابند به اصول اخلاقی عام پذیرفته شده باشد. مثلا این طور نیست که نمایش خشونت برای گروهی از مردم کاری اخلاقی باشد و برای عدهای غیراخلاقی. یا توهین یا تبعیض برای یک گروه اخلاقی باشد و برای عدهای دیگر غیراخلاقی. یا همین طور باقی ارزشهای حقوق بشری. کار انسانمحور، کاری که هدفش تکریم کرامت انسانی و انسانیت است همیشه ماندگار است و گذر زمان آن را کهنه نمیسازد. برعکس سینمای ایدئولوژیک که با پایان سیطره آن مردم هم دیگر نام اثر را به یاد نخواهند آورد. مردم شکسپیر را به یاد میآورند نه وزیر تبلیغات هتلر را.
پرسش: بعد از سال ۲۰۰۱ و تحولات اجتماعی و سیاسی، ما شاهد حضور برخی سینماگران و خلق برخی آثار ماندگار در افغانستان بودیم. در گذشته هم بهنظر میرسد که شهرهای بزرگ ما دارای سینما و علاقهمندانی به سینما بوده است. در تاریخ سینمای افغانستان جریان یا نگاهی برای رسیدن به جامعهای آرامتر وجود داشته؟
پاسخ: سینمای افغانستان را فاقد جریان میدانم. ولی اگر هنر را در یک کلیتی بزرگ، بیان دو عنصر خیر و شر بدانیم، سینمای ما معمولا به این دو موضوع پرداخته. اینکه به چه میزان پرداخت هنرمندانه داشته و ما از آن بهعنوان هنر سینما یاد کنیم، جای بحث دارد. از نظر من سینمای افغانستان فاقد جریان بوده. با داشتن چند تا سینما که اکثرا فیلمهای خارجی نمایش میدادند و با اندک مخاطب ما چیزی بهنام سینما نداشتیم. البته تعدادی هم فیلم افغانی ساخته شده که همان الگوی کلیشهای خیر و شر و خوب و بد و قهرمان و ضد قهرمان را دنبال میکند. چندتایی هم فیلم خوب و موفق ساخته شده که نمیتوان گفت در سینمای افغانستان جریانساز بودهاند.
پرسش: ما در افغانستان بیش از چندین دهه جنگ و خشونت را تجربه کردیم و بیش از هر کسی میدانیم که صلح ضرورت جامعه ماست. یک ضرورت اجتماعی و فکر ایجاد شده است. اما بهنظر میرسد سینماگران ما در عرصه سینمای صلح آنچنان که باید اثری قابل توجه خلق نکردهاند. یا به عبارتی آثار تولیدشده تعدادشان اندک است؟
پاسخ: همه دم از صلح میزنند. اما بهنظر من واقعیت این است که این نوع نگاه به مسائل، نگاه سیاسی است که از سوی رسانههای همگانی به خورد مردم داده میشود. اگر از این تئوریبازیها در مورد اینکه صلح خوب است، جنگ بد است، بگذریم و یک لحظه تصور کنیم همه از صمیم قلب به صلح باورمند هستند و دیگر جنگ نخواهند کرد. چه کسی میتواند این گونه خوشبین و ابله باشد. در افغانستان هر صلحی زایش یک جنگ دیگر است. بگذارید واضح بگویم که من نمیتوانم خوشبین باشم. جنگ در افغانستان از درون خانوادهها شروع میشود. از دعوا سر زمین، از مالکیت آب، از سنتها. گیریم که طالب یا هر گروه دیگر سلاح بگذارد. با طرز فکرش چگونه میتوان زندگی کرد، وقتی که کشتن دیگران را جواز میدهد؟ با جنگ دو قبیله که بر سر یک عروس است چه باید کرد؟ با جنگ و خونریزی دو منطقه بر سر یک خَر چه باید کرد؟ همین طرز فکر رشد کرده، سیستماتیک شده و شده سیستم اداره و قدرت کشور در دست سیاستمداران. حالا من چه کاره که بیایم راجع به تولید در سینمایی در چنین جامعهای حرف بزنم؟ اما نظر خودم را میگویم. با اینکه ما طولانیترین جنگ را در سطح جهانی در طی چند قرن گذشته داریم، سه نسل در جنگ پرورانده شدهاند. اما قصه ای برای گفتن نداریم. یا اگر هم داریم بسیار اندک است. فیلمسازان ما هم که دچار مشکل نگاه هستند. نیتشان خیر است ولی کارشان آبکی است و شعاری. دلیلش هم این است که ما بیان موضوعات کلی را هنر مینامیم. مثلا جنگ، صلح، حقوق بشر، حقوق زنان و… درحالیکه پرداختن به اینها هنر نیست. اینها فقط موضوع هستند. ما باید داستانی را در دل این موضوعات بگذاریم. ما باید یاد بگیریم که خوب قصه بگوییم و درام خلق کنیم و زبان سینما را بفهمیم. البته سینما باعث نخواهد شد که یک زن با یک گاو مبادله نشود. تا وقتی که ذهنهای افکار جامعه به زشتی این رفتار ایمان نیاورند، صد فیلم هم اگر در مورد حقوق زنان بسازیم، تلف کردن منابع است. بهنظر من سینما در جوامعی تأثیرگذار خواهد بود که خودشان هم میل و اراده به تغییر داشته باشند. ما گرفتار یک دایره باطل هستیم. خلاصه بگویم که در فقدان بسیاری از زیرساختها که سینما هم بخشی از فرهنگ این زیرساخت است، نمیتوان انتظار شاهکار داشت.