آخرین اشعار

شبگردی در خواب

گفتی گلوی باد خسته است
دستی که می‌گشود گلو را
در بندهای خستگی خویش بسته است
گفتی صدا برای تو مرهم نمی‌شود
دردا که رود هم
هم گریه‌ی شکستن آدم نمی‌شود.
در تو چه برگ‌هاست
با واژه‌های ناب نگفته
ناگفتنی هنوز و چه بسیار…
***
گفتی به خواب‌ها
تنها به خواب‌ها
در چهار سوی شهر
دیوار را به پنجره پیوند می‌دهند
دیوار را به در…
دستان توطئه
بیداری مرا
با یاس می‌تنند.
گفتی گلوی باد
از یاد برده است
پیغام‌های روشن رستم را
آواز عاشقانه‌ی شرین و
رامشگری شاد نکیسا را
***
در خواب‌های من
شبگرد عاشقی‌ست که می‌خواند:
فردا رسیدنی‌ست
آواز برگ‌ها
از لابلای بال پرنده شنیدنی‌ست
باد ترانه خوان
در رقص پرده‌ها
زیباست! دیدنی‌ست.

شناسنامه