مخاطرات پیش روی زبان فارسی در افغانستان

سید ابوطالب مظفری

موضوع صحبتم مخاطرات فراروی زبان فارسی در افغانستان معاصر است. صحبتم را با استمداد از مقالهٔ دکتر علی‌محمد حق‌شناس در کتاب «مجموعه مقالات» شروع می‌کنم. ایشان در مقاله‌ای با عنوان «شعر، زاد و مرگ زبان» می‌گوید تولد و مرگ زبان‌ها در یک فرهنگ، امری پیچیده است و به عواملی چند بستگی دارد. وی عامل اصلی را شعر در آن زبان می‌داند. البته منظورشان از شعر، تولیدات ادبی است در مجموع و نه لزوماً شعر به معنای خیلی خاص آن. البته شعر در رأس تولیدات ادبی در روزگاری بوده و ممکن است هنوز باشد. ایشان می‌گوید تولد و رشد و مرگ زبان با ادبیاتش ارتباط دارد. هر جا در جامعه‌ای دیدید شعرش دچار رکود شد، از پویش بازمانده است زبان در حال مرگ است. به نظر ایشان، پویش نه به این معنی که شاعران شعر بسرایند، پویش را به این می‌دانند که شعر با دردها و رنج‌های مردم معاصر آن منطقه در ارتباط باشد، نه اینکه صرف شاعر آن بیاید در تتبع سبک و سیاق گذشتگان غزل و قصیده بسراید و شعر تولید بکند. می‌گویند هرگاه در جامعه‌ای دیدید شعر جامعه از پویندگی افتاد، بدانید زمان مرگ آن زبان فرارسیده است. چند نمونه هم شاهد از زبان لاتین و سانسکریت می‌آورد.

موضوع مخاطرات زبان در افغانستان را از اینجا شروع می‌کنم. البته نظر استاد بر عوامل درونیِ زبان بوده و من از این جنبه به قضیه نمی‌پردازم و سعی دارم به عوامل بیرونی نگاه کنم. من در افغانستانِ امروز پنج یا شش عامل را به‌عنوان عوامل مهم نام می‌برم که زبان فارسی را دچار چالش کرده و به عبارتی در شمار مخاطرات جدی این زبان است. اینها عوامل درون‌زبانی نیستند. مخاطرات زبان می‌تواند درون‌متنی باشد و یک سری عوامل به بیرون از زبان ربط پیدا می‌کند.

اولین مشکل پیش روی زبان در افغانستان این است که هر زبان وقتی مرجع یا مراجع قدرت را در جایی از دست بدهد، استمرار زیادی نخواهد داشت. درست یا نادرست، رشد زبان با قدرت سیاسی در ارتباط است. وقتی در تاریخ زبان فارسی هم نگاه بکنیم، می‌بینیم این زبان توسط قدرت به شبه‌قاره رفت و با زوال آن قدرت نیز رو به افول نهاد. زبان فارسی در افغانستان، ایران، تاجیکستان و ماوراءالنهر، در طول سالیان رواج داشت و غزنویان یا سامانیان در غزنه و هرات از آن زبان حمایت می‌کردند. هر جا زبانی مرجع سیاسی و قدرتش را از دست داده است، باید انتظار مشکلات و مخاطرات را داشته باشم.

در افغانستان به یک معنا نزدیک به ۱۳۰ سال است، از زمان امیر شیرعلی‌خان به این طرف، قدرت سیاسی با زبان فارسی سر ناسازگاری گذاشت. از دورهٔ امان‌الله‌ خان، که افغانستان وارد دورهٔ مدرنیته شد، این گرایش بیشتر شد و به نحوی فارسی‌ستیزی تئوریزه شد. شاید کسانی سرآغازِ این امر را به زمان احمدشاه ابدالی برگردانند. احمدشاه ابدالی، از نظر تباری، پشتون بود، ولی خودش و فرزندانش به زبان فارسی شعر می‌گفتند. از دورهٔ نوزایی وقتی که ناسیونالیسم قومی مطرح شد و مطبوعات آمد و نام افغانستان بر این قسمت از تمدن ایران بزرگ رسمی شد، قدرت به شکل آشکار و پنهان از حمایت زبان فارسی روی گرداند. کسی در کشور ما به نام محمود طرزی بود که به زبان فارسی شعر می‌گفت. پدر و برادرش هم به زبان فارسی شعر می‌گفتند. طرزی به صورت خزنده موضوعی را مطرح کرد. در سلسله مقالاتی در سراج‌الاخبار گفت درست است که زبان فارسی زبان غنی است و دارای پشتوانه است و به آن افتخار می‌کنیم، ولی چون زبان عام است و ایران، تاجیکستان و برخی از ممالک دیگر نیز با این زبان حرف می‌زند، زبان قومی و ملیِ ما نمی‌تواند باشد و بهتر است ما برای خود مطابق نامی که داریم زبان ملی دست‌وپا کنم. در آن زمان، زبان پشتو را مقابل زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی مطرح کرد. از آن زمان، این دعوا مطرح شد تا امروزه که طالبان اوج مسئله را به شکل خاصی دنبال می‌کند. این عامل اول بود یعنی ازدست‌دادن قدرت سیاسی و معطوف‌شدن صاحبان قدرت به زبان دیگری به نام پشتو.

عامل دوم، که از هم دوران ایجاد شد و خصوصاً در بیست سال اخیر رواج بیشتری گرفت و ما شاهدش بودیم، افتادن بحث زبان از ساحت فرهنگی به ساحت سیاسی بود؛ یعنی مسئلهٔ زبان فارسی در افغانستان تبدیل به یک جریان سیاسی شد، در حالی‌که زبان فارسی در افغانستان زبان عمومی و، به عبارتی، بین‌الاقوامی است؛ هم پشتون‌ها و هم تاجیک‌ها و هم هزاره‌ها و هم ازبک‌ها، با اینکه از نظر تباری متفاوت هستند، با دستاوردهای این زبان زندگی می‌کردند و تعلم و تربیت‌شان براساس این زبان سامان می‌گرفت و، در مجموع، زبان فارسی را متعلق به خودشان می‌دانستند و از تولیدات این زبان استفاده می‌کردند. اما کم‌کم قضیه این‌گونه مطرح شده است که این زبان فقط مربوط به هزاره‌ها و تاجیک‌ها است و یک زبان قومی است و در تقابل هویتی با اقوام دیگر مطرح شد. بحث سیاسی شد؛ یعنی اینکه این زبان مربوط به یک سمت و یک قوم خاص است. یک مسئلهٔ کاملاً فرهنگی و تمدنی و ملی تبدیل به یک امر بسیار نازل سیاسی شد. به ‌عبارتی، بد طرح شد. این‌گونه بود که وقتی رئیس یک دانشگاه از قوم پشتون در جایی مقرر می‌شد، تابلوی «دانشگاه» را کنار می‌زد و «پوهنتون» را عَلَم می‌کرد. در این حد، سطح بحث‌ها را تنزل دادیم. خطر این نوع نگرش این است که ما زبان را، که یک امر فرهنگی و تمدنی و تاریخی است، پیوند زدیم به امر سیاسی، که مقطعی و سلیقه‌ای است. با این برداشت، مخالفت با تاجیک‌ها مساویِ مخالفت با زبان فارسی تلقی می‌شود. حال آنکه هرکدام از این اقوام، قابلیت این را داشتند و دارند که خودشان را به نحوی مالک این زبان بدانند، چنانکه در طول تاریخ، تبارهای بسیاری در این قلمرو از ترک و مغول آمدند و قدرت را گرفتند، اما کمر به تخریب زبان و عوامل فرهنگی آن نبستند. این دومین خطر در افغانستان بود، که هنوز هم است.

زبان فارسی را نباید در حد دعواهای سیاسی تنزل بدهیم. دانشجویان و اساتید روی این نکته کار بکنند که وقتی زبان فارسی در افغانستان از بین برود، زبان پشتو و ازبکی و بسیار زبان‌ها که در افغانستان هستند و اتکای‌شان به زبان فارسی است از بین می‌روند. این بحث در افغانستان بد طرح شده است. امروزه طالبان به‌عنوان قدرتِ غالب در افغانستان از این منظر به قضایا نگاه می‌کند.

مخاطره سوم، که با نکتهٔ دوم در ارتباط است، این است که در افغانستان تحت عنوان هویت‌یابیِ قومی مخالفت با سرمایه‌های جمعی را در دستور کار قرار دادند. در ایران هم این قضیه مطرح است. چنانکه گفتم از دوره‌ای با رواج ناسیونالیسم مطرح شد که هر قومی در هر جایی است حق و حقوقی دارد. حقوق سیاسی و زبان و فرهنگی و هویتی دارد. تا اینجا حرفی نیست. یک درخواست نسبتاً معقول و منطقی است. اما سخن این است که وقتی یک تعداد از اقوام در طول تاریخ بلند در کنار هم زندگی کرده، گذشته از باورهای قبیله‌ای خود دست به تولید یک فرهنگ مشترک در قالب یک زبان هم زده؛ تمدن مانند پارسی و ایرانی آن ملک مشاع همهٔ این اقوام است که در ساختن آن همه سهم دارند. اقوام مختلف و زبان‌های مختلفی در طول تاریخ در ساختن این بنای بزرگ حضور داشتند. اما در جامعهٔ ما این ادعای نسبتاً موجه که هر جامعه حق دارد با لهجه و زبان قومی خودش صحبت بکند به این شکل مطرح شد که پس زبان فارسی هم زبان یک قوم است. بنابراین چرا این زبان بر زبان پشتو و ازبکی و پشه‌ای سیطره بکند و این با هویت‌یابی قوم منافات دارد. بحث پیچیده‌ای است. نمی‌شود انکار کرد. آن زبان‌ها هم امکان رشد دارند، ولی زبان فارسی زبان یک قوم خاص نیست، دستاورد همهٔ اقوام است. زبان یک تمدن است و حق دارد که سایر زبان‌ها از آن تغذیه کنند؛ در طول تاریخ تغذیه کردند. اگر این زبان را کنار بگذاریم، در حقِ زبان پشتو و پشه‌ای جفا کردیم، چون آنها را از میراث زبان فارسی محروم می‌کنیم. یک مثال بزنم. شهریار یک شاعر ترک‌زبان است. ایشان منظومهٔ «حیدربابایه [سلام]» دارد، که بهترین منظومه در زبان ترکی است. اگر شهریار با زبان فارسی آشنا نبود و با شاهنامه آشنا نبود و با منظومهٔ خسرو و شیرین آشنا نبود و روایتگری‌های داستانی را از این زبان نمی‌آموخت، آیا موفق می‌شد حیدربابایه را در زبان ترکی خلق کند؟ معتقدم که نمی‌توانست. شهریار شاعر دوزبانه است و با زبان فارسی آشنا بود و شاعر زبان فارسی بود و به همین خاطر وقتی در زبان قومی خودش شعر می‌گو ید، شاهکار خلق می‌کند. به همین دلیل است اگر ما در زبان پشتو یک شاهکار خلق بکنیم، ناگزیریم شاعر پشتون مثنوی مولانا و سعدی و حافظ را بفهمد. وگرنه یک قوم که در یک محدودهٔ کوهستانی محدود بوده و سابقهٔ ادبی ندارد، چطور می‌تواند تولید ادبی بکند. اینها مخاطره‌ای است که از جای دیگر در زبان فارسی در افغانستان طرح شده است و هر کسی برای خودش هویت بسیار خاص خلق می‌کند. در میان فارسی‌زبانان هم هزاره‌ها زبانش فارسی است و یکی از لهجه‌های بسیار غنیِ فارسی لهجهٔ بامیانی و زابلی است. در روزگار ما، چون جریان هویت‌خواهی به شکل حاد آن مطرح شده، افرادی از این قوم در منطقه دیگر، یعنی کو یته پاکستان، دعوای زبان هزارگی را راه انداخته‌اند؛ زبان خاصی تولید کرده بودند و می‌گفتند زبان ما هزارگی است و یک نام عجیب‌وغریی هم روی آن مانده بودند. همین زبان پارسی بود و فقط چند واژه را به شکل تحریف‌شده و عجیب‌وغریب استفاده می‌کردند. تعدادی واژه از اردو، انگلیسی و پشتو را وارد آن کرده بود و با شکل عجیبی ادعای زبان هزارگی داشتند. وقتی مهاجرین در استرالیا رفته بودند، می‌خواستند این را به‌عنوان زبان خودشان زبان هزارگی ثبت بکنند.

عامل چهارمی که به نظرم خیلی خطرناک است و باید رویش تأمل کرد، البته خاص افغانستان نیست، ولی به شکلی در افغانستان مطرح است، بی‌انگیزه‌شدن نسل جوان نسبت به میراث‌های فرهنگی است. امروزه به مدد دنیای مجازی، جوانان و شاعران و نویسندگان ما کم‌کم به متون کلاسیک زبان فارسی بی‌انگیزه شده‌اند. هیچ‌کدام از اینها شاهنامه نمی‌خواند. تاریخ بیهقی نمی‌خواند. با آنها آشنا نیست و خواندن‌شان را لازم نمی‌بیند. شاعران و داستان‌نویسان ما هم مطالعه ندارند در این عوالم. بنابراین بیم آن می‌رود که کم‌کم در نسل جوان ما، که با دنیای مجازی و اینها ارتباط دارد، بعد از یکی دو دههٔ دیگر هیچ کدام‌شان با ارزشمندیِ زبان فارسی آشنا نباشند. وقتی ندانیم این زبان ارزشمند است و چه چیزهایی برای ما دارد، خیلی راحت آن را با زبان بدیلی جایگزین می‌کنیم. برای ما اهمیت ندارد با زبان فارسی یا زبان لاتین یا کدام زبان محلی و قومیِ دیگری حرف بزنیم. وقتی می‌گوییم زبان برای جامعه باید دارای اهمیت باشد، یعنی اینکه نسل جوان با آن میراث‌ها احساس الفت بکند. هم الان احتمال دارد که طالبان در دبستان‌ها و دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها تدریس زبان فارسی را جدی نگیرند و یا حتی ممنوع کنند و متون کلاسیک را اهمیت ندهد و کم‌کم زبان پشتو را جایگزین بکند. اگر این سیاست ده بیست سال دیگر ادامه پیدا بکند، این وجه غالب زبان فارسی به‌عنوان زبان ارتباطی بین اقوام از دست می‌رود و زبان دیگری زبان ارتباطی می‌شود.

نکتهٔ آخر و عامل تهدیدگر که زبان فارسی را در افغانستان تهدید می‌کند موج مهاجرت ادیبان و شاعران از افغانستان است. تعداد زیادی از شاعران ما به بهانه‌های مختلف به اروپا، امریکا و استرالیا رفتند. تعدادی هم به ایران آمدند. این روند در دو سال اخیر با آمدنِ طالبان تشدید شده است؛ یعنی همان تعداد که در این مدت تربیت شده بودند افغانستان را به صورت گروهی ترک کردند. در افغانستان امروز هیچ شاعر مطرح که حرف بزند و تولید ادبی بکند نداریم. امیدی به بازگشت آنهایی که از این مرزها بیرون رفتند هم نیست. خیلی‌ها ممکن است آنجا ماندگار بشوند و هم از تولید ادبی بمانند. از طرفی، جایگزینی هم برای‌شان نخواهد بود، زیرا آن عوامل دیگر زمینه را می‌گیرد، چون این گروه قبلی که از اینجا برود و این زبان به نظرم از درون دچار فقر عظیمی خواهد شد و تولیدات ادبی از بین خواهد رفت. نه نشریه و روزنامه و ماهنامه‌ای خواهد بود که با این زبان باشد و نه مجموعۀ رسانه و صدا و سیما در افغانستان با آن زبان خواهد بود. در مدت زمان بسیار اندکی خواهم دید زبان فارسی در افغانستان دچار فرسودگی و زوال خواهد شد.

به گمان من این چند عامل مهم بود. جا دارد هرکدام به تفصیل مورد بررسی قرار بگیرد و جمهوری اسلامی، که امروز تنها متولیِ سیاسی و قدرتمند در زبان فارسی است، در این امور تأمل کند. به‌حاشیه‌رفتن زبان فارسی در افغانستان توابعی خواهد داشت. امروز وقتی جمهوری اسلامی با طالبان بر سر آب یا بر سر راه‌های ترانزیتی و مسائل دیگر وارد گفت‌وگو می‌شود، چرا مسئلهٔ زبان، که میراث مشترک است و یکی از گنجینه‌های مشترک ما چند کشور است، نباید در دستور کار باشد؟ نمی‌گوییم با آن برخورد سیاسی شود. برای آن راهکارهای فرهنگی جست‌وجو شود، چرا این موضوع نباید به‌عنوان مسئله و عمق استراتژیک در منطقه باشد؟

از: فصلنامهٔ بلخ (۱۴۰۳: ۳۵ ــ ۳۸)

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
این مطلب را مزین به نظرات ارزشمند خود بفرماییدx