خبر رسید که امروز جان من جان داد
نه جان؛ که جان و تنم جانِ جان به جانان داد
خبر نه! پیک اجل مهرهای نشانم داد
که هرچه هستی من برده بود تاوان داد
خبر رسید که امروز یوسفی در شهر
برای پیر و جوان کلبهای ز احزان داد
گلوی خشک هَرِیرود؛ ٲَلعطشبرلب
دومشته زد به سر و چاک بر گریبان داد
خبر نبود که دریای چشم دلتنگم
به ابرهای بهاری صلای توفان داد
تمامِ قامت امید من خمید و سپس
میان چشمهٔ خون غوطه خورد و جولان داد
به حیرتم که خدا در چُنین شبی تاریک
چگونه زود به مرگ ستاره فرمان داد!
چگونه شد که نلرزید دست مرگ و چرا
در آن زمان که به عمر سپیده پایان داد
ربود گرگ بهخونتشنه جان جانی را
که جان به جان من و جان جمله یاران داد
نه جانِ این تن خاکی؛ که آفرید خدا
فرشتهای و بر او صورتی ز انسان داد
فرشتهای که به آزادگی و رادی و مهر
نفس دمید و دم مرگ؛ آب حیوان داد
دلم چقدر بر این گوهر یگانه گریست
که روزگار گهرناشناسش ارزان داد