دختر کنار در بدستش پاکت گل دار
یعنی به آقا می کند تقدیم یک سیگار
شطرنج یک میز و دو قهوه داخل دهلیز
یکجا نشسته ساز با هم می زند گیتار
بیرون در یک آدم برفی نگهبان است
آن دو کنار بسترشان تا سحر بیدار
فردا کنار حوض روی نقش کاشی ها
مرغی که سرما خورده بود افتاد از دیوار
وقتی که سیبی ازدهان شاخه ی افتاد
حس غلیظی بین آنها می شود تکرار