غروب شهوت یک زن بود، کنارشیشه رخ کلکین
طلوع داخل یک چشمه، دوماه بلکه دو تا پروین
کنار حاشیه ی جنگل، دونقطه بلکه دو تا زن بود
کسی که عاشق آنها شد، بلی بلی خطری سنگین
سکوت، وسوسه در نیزار، پلنگ، حادثه، در جنگل
شبانه وقت که او برگشت، به دست باز و دل خونین
دو شاخه، برف، نگاه مرد، دو کوزه، پنجره و گلدان
نگاه آبی دریاچه چه آسمان به خون رنگین
دو برگ آن طرف پاییز، صدای خش خش باران و
دو چشم زُِل زده بر سقف و دو چشم زُل زده بر کلکین