آخرین اشعار

بذر کاشته پنهان

بزرگ بود و سواره، پر از صلابت و جولان
به سان ابر که بر گرده یال ریخته لخشان

بهار در سخنش شانه می کشید به هر زخم
چنان گیاه شفابخش سرخ زلف عروسان

کدام نرده ی چوبی شکوه منظره را برد؟
وجود داشت چنان عشق ناب، خالص و خنشان

از آن حضور می آمد غرور رفته به خاطر
از آن سطور می آمد صدای سمّ ستوران

نسیم بود که با او به رقص شوق می آمد
سکونِ ریخته در پشته های گندم دهقان

سپید بود چنان شعرهای روی سپیدش
به سان تخته سیاه کلاس های دبستان

زلال بود چنان برکه های ماهی آزاد
پر از طراوت اوراق خیس هفته ی باران

ببار چشم سترون بر این جوانه ی روشن
نمانده گرچه در این خاک، بذر کاشته پنهان…

شناسنامه