چهل پیاله مِی زدی، چهل پیاله شور شد
شراب ریخت آسمان، بساط عشق جور شد
شبی که مانده بود وا دهان حیرت حرا
شبی که چشم کوه های مکه غرق نور شد
شب نزول بسم ربک الذی خلق”
شب “علق”، شبی که رمز و راز ها مرور شد
که بود با تو در حرا؟! همان کسی که بعدها
نگاره باف تار عنکبوت غار ثور شد
چه زخم ها که بی امان دل تو خورد از این و آن
چقدر فتنه و بلا که از تن تو دور شد